هیچ چیز دردناک تر از مسدودکردن افق گذشته و آینده نیست، مسدودکردن این دو افق یعنی دریغ کردن معنویت از آدمی. ما انسانها در آنات و لحظه ها زندگی می کنیم. از آنی به آنی دیگر درمی لغزیم، بدون آنکه بتوانیم زمان را به عقب یا جلو تغییرمکان دهیم. در قلمرو جهان تجربه، ما زندانی آنات خود هستیم و ازاین روست که باید گذار از این جهان را تجربه کنیم. اما درجهان درون وضع معکوس می گردد. ما حتی قادریم به صورت ذاتی هستی بخش هر آن را صاحب ازل و ابد کنیم یعنی خالق کلمه و اسماء شویم.
در این صورت امید و خاطره دو حق مهم انسان است که هیچکس حق ندارد آدمی را از آنها محروم کند. با مثالی می توان اهمیت ارزش این دو مقوله را آشکارکرد. آدمی زائری است که در صحرایی تاریک رها شده است.
او بدون دو چراغ نمی تواند به حرکت درآید.چراغی در دست و چراغی در مقابل. چراغ در دست، همان عقل آدمی است. عقل حاصل تجربیات ماست (مجموعه منطق هایی که ما پذیرفته ایم). عقل زیرپایمان را محکم می کند.
عقل خاطره یی است که ما را از کمدی تکرار رها می کند و آرزومندی خاطره ها را خوش می کند و به آینده پیوند می زند. به همین دلیل چراغ مقابل همان آرزومندی است، بدون آرزو امیدی نیست و بدون امید آینده یی خلق نخواهدشد.
اما، آنکه خاطره را از نسلی می رباید نه تنها آن نسل را اسیر کمدی تکرار می کند، بلکه بدون آنکه خودبداند (یا شاید هم بداند) آینده را نیز از او دریغ می کند. چرا که خاطره های خوش همان رویدادهایی بوده اند که در هر لحظه شان امید به آینده که همان عشق است متولد شده است.برای ما که نسلی میانسالیم، تقریباً بیشتر آن مکانهایی که خاطره هایی خوش از آنها داشته ایم از بین رفته اند.
حتی نیم نسل نیز طول نکشید که آن چهره آمیخته به فرهنگ معماری ما به معماری شبه مدرنیته و بی هویت، بی امید و بی خاطره تبدیل شد، براستی چرا؟ چرا با این سرعت؟ شاید به یادداشته باشید که مادر بزرگ هایمان آنچه را که خاطرات خوش گذشته را در خود داشتند به کاسه بشقابی سرگردان در محله سپردند و به جایش ظروف ملامین گرفتند، کاسه بشقابی با تبحر خاصی ظرف ملامین را به زمین می انداخت و نشان می داد که ظرفی مقاوم است، نمی شکند.
پس آن ظروف پراز شراب خوش خاطره دیگر به درد نمی خوردند. آیا از چنین تجربه ای پند گرفته ایم؟ آیا مطمئن هستیم کاسه بشقابی های جدیدی در کار نیستند؟ ما که روزنامه هایمان را سرشار از حمله به این و آن می کنیم، آیا می دانیم که این بار آنچه می برند کاسه و بشقاب نیست؟ بلکه همان نیرویی است که نه تنها باید آن خاطره های خوش سرشار از امید را زنده کند، بلکه وظیفه دارد آن امیدها را به مرز واقعیت در عمل برساند. این نیرو همان انسان ایرانی است.
هیچ می دانید هنگامی که خاطره های خوش را ازمردم دریغ کردید، انگیزه حضور مشتاق آنها را ازبین برده اید؟ آیا می دانید آنکه خاطره خوش ندارد طبعاً آینده یی هم نخواهد داشت. او در هر فرصتی که برایش پیش آید دست به هجرت خواهدزد؟
او می خواهد این خاطرات را در جایی زنده کند، اما افسوس که نمی داند میان خاطراتش با محیطی که او درآن سرگردان شده است یک دنیا فاصله وجود دارد.
توسعه، زمانی رخدادی واقعی می شود که ما بتوانیم برای این خاطرات سرشار از امید، بستری برای آشکارشدن فراهم آوریم. انسان بدون خاطره های خوش انسانی است که بسرعت توانایی خود را برای استمرار زندگی صادقانه ازدست می دهد و در هزارتوی جهانی تاریک و سرشار از بی اعتمادی گرفتارشده است. خاطره های خوش آدمی دانه های آینده درخاک گذشته اند. مبادا که آنها را به بیهودگی مرداب های فراموشی بیندازیم.
روزنامه ایران 1380