آخرین خبرها

Super Admin

به کجا می روی؟

به کجا می روی؟ در کدامین سوی این دشت امید و وحشت درد نهفته جانت را مرهم خواهی گذاشت؟ در کدامین وعده گاه امن عطر خوش محبت را در مشام یاران خواهی نشاند؟ با کدامین هوش روزان و شبان درد و لذت را به رقص اندیشه بدل خواهی کرد؟ در سرزمین خشکسالی ها آنجا که نوزادان آگاهی را در سور …

بیشتر بخوانید »

ای انسان

خشک تر از عقل و رهاتر از آرزو شجاع تر از عشق و معصوم تر از شکست ای انسان ای مهاجم قله های زندگی و ای قاتل لحظه های درماندگی ای خشم نهفته در عمق متانت و ای ترس فروخفته در توبتویی شجاعت از گذشته بی رحمی آموختی و از آینده سیمای روشن  سحر را نشان دادی در دستانت شاخه …

بیشتر بخوانید »

رهنورد

چند ویروس به در می کوبند کسی صابون به دست به استقبالشان می رود با حوله و آب گرم چند جوان برای فردای خود در هزارتوی لحظه ها سرگردانند و کسی با خنجر کین راهنماشان شده است چند واژه در پشت دروازه عینک صف کشیده اند تا شاید دری بسوی شعری ناب بگشایند چند خواسته کوچک میخانه ای جادوئی را …

بیشتر بخوانید »

زندگی

 در آغاز چونان نهال خردی بودم در جنگلی بی انتها کودکی گریان با زانوانی بر زمین سوده حیران و نا آزموده پس آنگاه به مرز جوانی رسیدم عاشق و ناشکیبا با گامی به آسمان خیال می رسیدم و در گامی دیگر شلاق عقل زخم بر شانه هایم می نشاند روزگاری مست بودم آدمی سرخوش با دلی پربار برفراز قله زندگی …

بیشتر بخوانید »

چون برگی خشک

چون برگی خشک در هجوم تند بادی پائیزی از شاخه خشک درختی پیر بر زمین یاس افتادم روزگاری سبز بودم و زنده با هر نفسی هوای دم کرده از انتظار پر از شوق وصال می شد امروز اما در هراس از گامهای کور خشک و شکننده در پی گوشه ای دنجم تا شاید راز زیستنم را به خاک سپارم

بیشتر بخوانید »

آه ای آینده

آه ای آینده با چه نامی بخوانمت تا هم صحبت رازهایم شوی  با کدام گام همراهت شوم تا ندیم دردهایم گردی تا حضورت بسان قطرات صبور آب سنگ سخت یاس را آرام آرام خرد کند با کدام شعر به ستایش ات برخیزم تا عطر شوق هر غزلش غنچه سرخ بوسه ای بر صورت صبح گردد با کدام گام خود را …

بیشتر بخوانید »

چراغ ها

چراغ ها… رسولان فاتح شب اند و سایه ها سنگر امن عاشقان روز سجاده ها منتظران سحراند و ستاره ها شب شماران شهادت در شفق های دور دست شبها که در زیر چتر تاریک شان هزاران عاشق بیدار می شوند دختران آفتاب برای عاشقان روز آغوش می گشایند شبها که فانوس های خاموش در کنج تاریک فراموشی انتظار می کشند …

بیشتر بخوانید »

تولد در تقدیر و رهائی در زندگی

تولد در تقدیر و رهائی در زندگی پیش از آنکه نطفه ام در بازی میان عشق و غریزه پیدا آید تنها مادرم بود که مرا در دریای خیالش جستجو می کرد و به سفره انتظار محبتش راه داد او در چهل سحر با چهل نماز و چهل سیب در پروازی از بیکران آسمان ناکجاآباد در لحظه ای مرا دزدید تا …

بیشتر بخوانید »

هنوز بهار و تابستان

هنوز بهار و تابستان بازی سبز و رنگین برگ و گل را تمام نکرده بودند هنوز دل بیقرار درخت در پی میوه شیرین زندگی بود که بادهای مسموم زهر تلخ مرگ را بر باغ های جوان پاشیدند با سیمائی زرد و نحیف از شاخه ای که آخرین نفس های حیاتش را با برگهایش تقسیم میکرد بر زمین افتاد پیش از …

بیشتر بخوانید »

انتظار

رازها در انتظار فاش شدن اند و شیران تنها هنوزهم طعمه کفتارها می شوند در خاموشی هزاران سال انتظار هنوزهم گرگان گرسنه در سودای خون گرم آهوان زمستان را تاب میاورند شب هنوزهم فریاد می زند و رازها هنوز هم در انتظار فاش شدن اند ای آوازخوان شهر خاموشان هراس بخود راه مده بخوان بخوان

بیشتر بخوانید »