گفت: این روزها به حرکت مردم در خیابان ها و پیاده روها توجه کرده ای؟
گفتم: توجه هم این روزها ابعاد و اشکال مختلف پیدامی کند.
گفت: اینکه مردم بشدت عجول شده اند انگاری کسی دنبالشان کرده است و آنان به فرار مدام، آن هم در این جنگل سیمان، قیر، ماسه و دود و سرانجام به سروصدا مشغول.
گفتم: از عجله می گفتی.
گفت: آری مردم عجول شده اند. اما چرا؟ چه عاملی باعث شده است که این چنین فشاری به آنها وارد شود؟
گفتم: واضح است اگر اندکی دقت کنی در میان مقولات و نیروهای سه گانه اجتماعی، یعنی سیاست، اقتصاد و فرهنگ، سیاست مقوله یی است که تحول درآن بسیار سریع صورت می گیرد. امشب کسی مدیر فلان شرکت است، فردا کسی دیگر.
دیروز فلانی حاکم بود امروز دیگری. تحول سیاسی انفجاری است، اما تحول اقتصادی میان مدت و تحول فرهنگی دراز مدت است. تو می توانی فرمان دهی همه افراد این اتاق به ناگهان بنشینند.
اما نمی توانی فرمان دهی دراین لحظه درآمد این افراد دوبرابرشود یا فلان و بهمان عادتشان در لحظه یی غیب شود. بنابراین واضح است هرگاه سیاست را بر دیگر مقولات اجتماعی ترجیح دهی و مدام با ابزار سیاسی به دنبال دفع ضرورت ها برآیی و به رفع آنها نیندیشی خودبه خود تبدیل به ابزاری برای تسلط نیروی سیاسی بر نیروی فرهنگی شده ای. در چنین حالتی بسیارطبیعی است اگر در جامعه با روانهای عجول روبروشوی. روانهایی که می دوند اما نمی دانند به سوی چه، گوش می دهند، اما نمی شنوند، چشم دارند، اما نمی بینند، تنها حس مبهم آنها را وادار به دویدن می کند و بس. حسی میان ترس و خواسته های ارضا نشده.
گفت: پس چشم انداز این رفتارهای عجولانه به سیاسی کردن بیش از حد محیط اجتماعی مربوط می شود؟
گفتم: آری نگاه کن ما آمده ایم حتی فرهنگ را که یک سروگردن از سیاست بالاتر و بنیادین تر است به مسائلی تبدیل کرده ایم که برای حل مشکلات خود دست تکدی به سوی سیاست دراز کرده است. متأسفانه این فکر اشتباه هنوز هم در ذهن ما باقی است که می توان به زور فرهنگ سازی کرد. اشتباهی که شوروی را با آن عظمت ظاهریش فروریخت و غرور شاه را شکست. آیا این صحیح است که ما امری معرفتی و با توان دیدار با افق آینده و هنر یعنی فرهنگ را به مرده ریگ سیاست پیوند دهیم و از سیاست که خود بدون استفاده از مالیات بخش اقتصاد یا فروش موادخام حتی زندگی خود را نمی تواند گذران کند توقع داشته باشیم معضل فرهنگ را حل کند؟
یک اصل سیبرنتیکی می گوید: تحمیل عناصر دفعی سیاست به حوزه رهایی و رفعی فرهنگ، موجب اختلال در نسبت انسانهای آن جامعه با فرهنگشان شده و به خصوص مهمترین ظرفیت آدمی در حوزه فرهنگ را که تأمل است از آنان می گیرد. ریا را جایگزین صداقت، نفرت را جایگزین دوستی و شلاق را جایگزین بوسه مهر می کند. براستی آن کدام کاسب معنوی زرنگی است که دوست داشته باشد سیاست را که توپ بزرگ میان تهی است، با ظرفیت بیکران فرهنگی تعویض کند. براستی روابط احترام آمیز و متکی به امنیت متقابل اجتماعی مهم است یا باتون پاسبان و سکوت آمیخته به ترس که هر لحظه امکان انفجارش بیشتر می شود. ما هنوز هم فرصت داریم تا در نسبت میان اقتدار سیاسی با فرهنگی، وزنه فرهنگ را سنگین تر کنیم. در غیر این صورت بازهم سرعت این روان های عجول سرگردان در کوچه ها بیشتر می شود و طبعاً تصادم ها هم بیشتر، یعنی با هر تصادم باید ناظر افزایش مدام رویدادهای تراژیکی باشیم که به سرعت به دلیل عجول شدن بیشتر مردم در چاه طویل فراموشی انداخته می شوند.
روزنامه ایران 1380