فرهنگ منحط کار، تهاجم فرهنگی و غرب‌زدگی…

علم آن باشد که بگشاید رهی

مولانا

در این مقاله نشان خواهیم داد که نیروی زاینده‌ استقلال عقل، و نیروی زاینده همبستگی عشق و معرفت است. از طریق نیروی اول نوعی جدائی و از طریق‌ نیروی دوم نوعی وحدت خلاق ایجاد می‌شود. تن‌ها یک نگاه به آن دسته از تربیت‌هائی که کار را از مجموعه آموزش‌های تئوریک خود جدا می‌کنند دلیل افول بهره‌وری و ضعف خلاقیت و کاربرد محصولات پژوهشی در جامعه ما را نشان می‌دهد. هنگامی که به کودک می‌گوئیم در ازاء اخذ خدمات‌ و پول از خانواده تنها درس بخوان، در حقیقت رابطهٔ وی را با کار قطع کرده‌ایم و با این قطع موجب ضعف در نیروی همبستگی و ایجاد غروری ابلهانه در وی‌ شده‌ایم. فردی که این چنین تربیت شده است قدرت‌ مانور لازم در شرایط بحران اجتماعی را از دست‌ می‌دهد، در نظر او بسیاری از کار‌ها تحقیرآمیزند و از این روی وی اگر از گرسنگی هم بمیرد آن کار‌ها را انجام نمی‌دهد.

 در حقیقت، تراژدی در انقطاع رابطهٔ ما با کار است و نه در ارتباط با انواع متنوع آن، و برای فردی‌ که از طریق کار تربیت نیافته است همواره اصل فوق‌ معکوس تعریف می‌شود. آدمی وابسته آفریده می‌شود امّا برای آنکه‌ مستقل و همبسته تربیت شود، باید راهی ویژه طی‌ کند. در حقیقت آن بستری که آدمی را از وابستگی به‌ استقلال و همبستگی می‌رساند، کار است. جریان‌ تربیت همواره رو بسوی ساخت انشان اندیشه‌ساز و اندیشه‌ورز دارد و برای رسیدن به چنین انسانی تنها کافی است بتدریج و در حین تربیت، درجهء اندیشه‌ورزی و اندیشه‌سازی در کار را افزایش‌ دهیم. ارزش چنین حرکتی در آن است که نیروی‌ همبستگی از‌‌ همان آغازین لحظات تربیت متناسب با استقلال رشد می‌کند. در این مقاله نشان خواهیم داد اگر نتوانیم کار را بستر رشد اندیشه و آموزش‌های آن‌ قرار دهیم نیروی همبستگی را به دست نخواهیم آورد و خوب می‌دانیم استقلال بدون همبستگی تنها می‌تواند به تربیت انسان‌هائی بیانجامد که از علم و تکنولوژی سلاحهای مخرب و خطرناک و معقولاتی‌ چون استثمار را می‌آفرینند. 

هیچ انسانی نمی‌تواند نقش اجتماعی خود را در زندگی انکار کند. این نقش بی‌شک باید بتواند می‌ان‌ فردیت خلاق وی و سطح عادت اجتماع ارتباط برقرار سازد. در برآیندی از نیروهای استقلال و همبستگی‌ است که می‌توان نقش خلاق فرد را به اجتماع تسّری‌ داد و موجب توسعه شد. اگر من خلاقیت‌های مستقل‌ بسیاری داشته باشم امّا نتوانم این خلاقیت‌ها را از طریق نیروی همبستگی به جامعه پیوند زنم بهره‌ای از زندگی خود نبرده‌ام، پس ارزش استقلال در آنست که‌ فضای لازم را برای خلاقیت فرد می‌گشاید و ارزش‌ همبستگی در آنست که موجب توزیع این خلاقیت‌ها در جامعه و سطح عادت آن می‌شود.   ***یکی از بد‌ترین و زشت‌ترین میراث‌های استعمار و اقتصاد مبتنی بر مواد خام، بی‌ارزش شدن جنبه‌هائی از فرهنگ «کار» در کشور ما بوده است. محدوده‌هائی که‌ بیشتر شامل کار یدی، و بخصوص کارهای سخت یدی، می‌شدند در جریان این تحول زشت از حوزهٔ ارزش به‌ حوزه ضد ارزش انتقال یافتند و امری وهن‌آمیز جلوه‌ کردند. و با این انتقال یکی از بد‌ترین اشکال نظام‌های‌ طبقاتی در ایران بوجود آمد. در کشوری که طبق روایات مذهبی بدست آمده‌ بسیاری امامان معصومش کار سخت یدی می‌کردند، و یا شخصیت‌های جاودان سرائی چون شیخ ابو الحسن‌ خرقانی مشاغلی چون خرکچی و بنائی و غیره داشتند، کار بجائی رسید که متأسفانه عناوینی چون عمله و سپور بصورت ناسزا بکار می‌رفتند و می‌روند و رابطهٔ انسان‌ ایرانی، بخصوص ایرانی شهرنشین، با حجم وسیعی از کار قطع گردید و این انقطاع یکی از مظاهری شد که به‌ همراه مدرنیته آمد و به این دلیل مدرنیته هم در جامعه ما اب‌تر ماند. بنا به دلایل چندی دامنهء این پدیدهٔ ضد ارزش، بصورت حیرت‌باری گسترش پیدا کرد، بطوری‌که‌ متأسفانه به دستگاههای ارتباط جمعی نیز کشانده شد؛ برای نمونه: چندی پیش در یک سریال تلوزیونی یکی از قهرمانان به دلیل عسرتی که پیدا کرده بود ناچار شد برای‌ کار کردن و کسب درآمد، شغل تمیز کردن خانه دیگران‌ را (آنچه که به آن کلفتی می‌گوئیم) انتخاب کند.

در اثر این تحول از نظر او و کارگردان بسیار ناخوشایند، وی‌ چنان دچار افسرده‌گی شد که کم مانده بود از این تحمیل‌ حاصل از عسرت و تنگ‌دستی، و یا بهتر بگوئیم از اینکه‌ می‌رود و در خانه کسی کار می‌کند از پای درآید. بدین‌ معنی که آن عسرت بیکاری برایش آنچنان دردناک نبود که کار کردن باین شکل، و‌ای بسا اگر پولی داشت چنین‌ شغلی انتخاب نمی‌کرد. و به همین دلیل کارگردان این امر را به عنوان یک تراژدی و فاجعه نشان داد.

 این‌که آیا بواقع انتخاب و یا تحمیل چنین کاری باید شخصی را از نظر اجتماعی-شخصیتی از پای درآورد یا خیر؟، خود سئوالی است که جواب دادن به آن برای‌ روشن شدن مفهوم توسعه در جامعه ما بسیار مهم است و به همین دلیل برای توصیف افق‌های ارزشی کار ناچاریم‌ ابتدا به بررسی تأثیر «کار» در ایجاد فرهنگ توسعه‌ بپردازیم و آنگاه خود را در مقابل این سئوال قرار دهیم‌ که چرا رابطهٔ با کار در فضای تربیت فرزندان ما، یعنی‌ خانواده، قطع شد و در این انقطاع چه نیروهائی مؤثر بوده‌اند؟ به عبارت بهتر چرا فرهنگ کار از خانواده و کودکی شروع نمی‌شود؟ کار و فرهنگ توسعه: اگر توسعه را عبارت از تبلور کار فعال و معطوف به‌ دو سوی پژوهش و بازار در جامعه بدانیم آنگاه‌ می‌توانیم به نتایج زیر دست یابیم. ۱. بدون اتصال سرمایه با کار امکان تبلور اجتماعی‌ کار فراهم نخواهد شد؛ ۲. بدون تحقق کار امکان تحقق هرگونه زندگی‌ مادی و معنوی می‌سّر نخواهد شد؛ ۳. بدون تحقق پژوهش در کار و ارتباط این‌ مجموعه با بازار، توسعه تحقق نخواهد پذیرفت؛ ۴. برای تحقق پدیدهء کار و ارتباط فعال آن با فرهنگ ناچاریم ابعاد مختلف تأثیرات فرهنگ و کار را با یکدیگر مورد ارزیابی قرار دهیم. به عبارت دیگر تبیین‌ ارزش‌های فرهنگی کار یکی از مهم‌ترین وظایف نیروی‌ مدیریتی هر اجتماع رو به توسعه است و اعمال این وظیفه‌ از‌‌ همان اولین لحظات تولّد یک نوزاد باید آغاز شود. بر این اساس باید در جریان تربیت فرزند در خانواده همواره یک روند بسیار مهم مورد توجه قرارگیرد و آن روند عبارت است از تبدیل وابستگی به‌ استقلال. در تعاقب این روند، باید به روند دیگری نیز توجه کرد و آن تبدیل وابستگی به همبستگی است: 

نمودار ۱

چگونگی تبدیلات وابستگی به استقلال و همبستگی

http://www.harmonytalk.com/wp-content/uploads/2013/02/ghanebasiri.vabstegihaie-koodak.jpg

چنانچه از ملاحظه نمودار یک استنباط می‌شود در تربیت همواره در روند بظاهر متضاد با یکدیگر مورد توجه قرار می‌گیرند. اول روند تربیت عقلانی است که به‌ استقلال می‌انجامد و به عنوان وسیله‌ای مهم برای نیل به‌ همبستگی به آن نیازمندیم. در این روند کودک‌ می‌آموزد که چگونه از یک موقعیت انگلی به یک‌ موقعیت مستقل و متکی به خود وارد شود. وی باید قوانین‌ و منطق‌های مختلف موجود را در برخورد با خانواده و جامعه فراگیرد تا بتواند به استقلال نسبی لازم دست یابد. نیروی اصلی در این تبدیل کار است. به عبارت دیگر وی باید بتدریج بیاموزد که نمی‌تواند هیچ چیز را در این‌ جهان به رایگان به دست آورد، مگر آنکه برای بدست‌ آوردن آن کار کند. بصورتی که روند تغییر روابط می‌ان‌ فرزند و والدین از وابستگی به استقلال به صورت‌های‌ زیر امکان‌پذیر است. ۱. دریافت امکانات از خانواده در مقابل تحصیل‌ (مبادله امکانات خانواده با تحصیل یعنی کار برای خود و آینده خود). ۲. دریافت امکانات از خانواده در مقابل کار در خانه‌ (یعنی مبادله امکانات با کار برای خانواده). ۳. دریافت امکانات از خانواه در مقابل تقبل بخشی‌ از هزینه زندگی خود و خانواده از طریق کار در خارج از خانه (مبادله امکانات والدین با کار در خارج از خانه). ۱. در حالت اول کودک درمی‌یابد که باید برای‌ اخذ امکانات درس بخواند. امّا این درس خواندن تنها برای خود اوست. به عبارت دیگر وی تنها برای خود کار می‌کند و برای این کار از امکانات منزل و محیط اطراف خود استفاده می‌برد. به همین دلیل وی مشتی‌ اطلاعات را در ذهن خود حفظ می‌کند بدون آن‌که‌ بتواند آثار آن‌ها را از طریق محیط کار که فاقد آنست‌ ارزیابی کند.

تنها امر ضروری دارا شدن نمرات بالا در کارنامه تحصیلی اوست که بسیار ضروریست. بنابراین‌ هر خانواده کوشش می‌کند تمامی امکانات را برای‌ فرزندانش فراهم سازد تا امر ذهن خود را به ماشین حافظه‌ تبدیل کند. جریان مصرف منابع از دیگران و فعالیت تنها برای خود انجام می‌شود موجب می‌گردد تا وی‌ موجودی متوقع بار آید. (در مراحل بعدی نیز او انتظار دارد محیط اجتماعی عینا شبیه محیط خانه با وی‌ برخورد کند، درحالی‌که بدلایل بیشمار چنین نیست و در محیط اجتماعی قوانین دیگر حکم‌فرماست). در حقیقت بروز مظاهر فرهنگی توقع از جامعه در اشخاص‌ حاصل چنین فرهنگ بیمارگونه‌ای می‌باشد. در نظر چنین کودکی بسیاری از کارهای یدی‌ زشت جلوه می‌کند وی تنها درس خواندن را کاری خوب‌ می‌داند و با توجه به مصرف‌زدگی تحمیل شده، متوقع‌ است تمامی امکانات برایش فراهم شود و به همین دلیل‌ مدام از جامعه شکایت دارد.

در این شرایط اگر نظام‌ آموزشی نیز چنین رویه‌ای را دنبال کند وضع بسیار بد‌تر خواهد شد، بدین ترتیب که این نظام وی را با حجم عظیمی‌ از فعالیتهای درسی در خانه سرگرم می‌کند، بطوری‌که وی‌ بتدریج از انجام ساده‌ترین کار‌ها در خانه عاجز می‌شود و باصطلاح لوس و ننر و از خود راضی بار می‌آید. مهم‌ترین ضعف عملی و ذهنی کودک تربیت یافته‌ در چنین فضائی، قدرت اندک و ضعیف وی در برقراری ارتباط میان اندیشه و کار است. در حقیقت‌ یکی از عللی که ما نمی‌توانیم در جامعه‌مان از محصولات پژوهشی، دستاوردهای کارانه و بازاری‌بوجود آوریم در چنین تربیتی نهفته است. پدر و مادری‌ که فرزند خود را به جای تشویق کردن به ایفای نقشی‌ مسئولانه در محیط خانه وی را برای اخذ مدرک‌ تحصیلی با نمرات بالا تحریک می‌کنند، بر این باورند که‌ اصولا مدرک مهم‌تر از هر پدیده‌ای در جامعه می‌تواند فرزند آن‌ها را خوشبخت کند. آنان بر این گمان و حتی‌ ایمان‌اند که اصولا سواد اجتماعی به کار پیوند ندارد بلکه‌ تنها به درس خواندن پیوند دارد. از نظر آنان بسیاری از مشاغل یدی نه تنها فاقد ارزشند بلکه تحقیرکننده‌ می‌باشند. آنان به فرزند خود می‌گویند: اگر درس نخوانی‌ عمله می‌شوی، سپور می‌شوی! و با این تأکیدات در ذهن‌ کودک تمامی مشاغل یدی را تبدیل به مفاهیمی «ضد ارزش» می‌کنند. بسیار طبیعی است که چنین کودکی‌ هنگامی که بزرگ شد و مدرک خود را گرفت، تنها به‌ دنبال پشت میز نشینی برود. و چون توانائی ایجاد رابطه‌ میان سواد خود با کار را ندارد، بنابراین هیچ‌گاه از علم‌ خود نمی‌تواند بهره گیرد. پس نتیجه چنین تربیتی بشرح‌ زیر است: -جوان توانائی ارتباط فعال میان ذهن خود با کار را از دست می‌دهد و از همین روی در تمامی دوران زندگی‌ بعدی خود توان ایجاد فرهنگ کار و خلاقیت را نخواهد داشت؛ -به همین دلیل وی با کار بیگانه است و بسیاری از کار‌ها را ضد ارزش تفسیر می‌کند.

در این زمینه به سهولت‌ می‌توان مثالهائی عرضه کرد؛ توجه کنید که بی‌ارتباطی با کار یدی زمینه‌ساز تهی شدن ذهنی این ارزش‌ها در کودک‌ و جوان است؛ -موجودی متوقع و از خود راضی بار می‌آید؛ -اگر وی در آینده مدیر شد فاقد قدرت ارتباط می‌ان‌ دستاوردهای پژوهشی با تولید و بازار خواهد شد؛ -وی سمبل یک عالم بی‌عمل می‌شود و برایش‌ مدرک و نمره بسیار مهم‌تر از درک مسئله است. و بخصوص‌ این ایده را برای تربیت فرزندانش نیز بکار می‌برد. نگاه‌ کنید به فضای بروکراسی و بهره‌وری بسیار پائین کار در آن؛ -قدرت همبستگی با محیط در وی بسیار ضعیف است‌ و درحالی‌که دارای محفوظاتی است فاقد قدرت عمل‌ می‌باشد. به دلیل فقدان ارتباط فعال این محفوظات با کار، وی بتدریج کوشش می‌کند همین دانش اندک را مخفی‌ نگهدارد؛ -قدرت ارتباط اجتماعی وی همواره ضعیف‌ می‌ماند. وی اگر در آینده مدیر شود، دائما درگیر بحران‌ خواهد شد. به عبارت دیگر، مدیری این چنین مدیری‌ بحران‌زاست، چرا که تنها با عدهٔ معدودی توان ارتباط خواهد داشت؛ -فرهنگ زشت طبقاتی خاصی حاصل این تربیت‌ است. بطوریکه هنگامیکه وی ناچار شود بدلایل بحران‌ اجتماعی بسوی کارهای سخت روی آورد تمامی تعادل‌ ذهنی خود را از دست خواهد داد.

به همین دلیل وی‌ قدرت ضعیفی برای مقابله با شرایط و در بازسازی خود در شرایط متغیر اجتماعی خواهد داشت؛ -چنین فردی هیچ‌گاه مزهٔ استقلال و به همراه آن‌ همبستگی را حس نخواهد کرد. در نظر وی استقلال به‌ معنی انجام کاری فاقد بهره‌وری خلاق در فضائی بسته، و همبستگی به معنی ارتباط با معدودی از هم‌پالگی‌های‌ مشابه خودش می‌باشد. ملاحظه می‌کنید که تربیت کودک اگر تنها از طریق‌ درس خواندن وی، بدون ایجاد ارتباط با کار دنبال شود چه اثرات فرهنگی خطرناکی خواهد داشت؟

در حقیقت تهاجم فرهنگی بهترین روش نفوذ خود را از طریق چنین تربیتی دنبال می‌کند. در تربیت بی‌ارتباط با کار، بهترین زمینه برای تسلیم فراهم می‌شود. برای مثال‌ غرب‌زدگی یکی از مصادیق بروز چنین تربیتی است: انسان‌هائی که به قول مرحوم جلال آل احمد جون‌ درخت سن زده‌اند ظاهری علمی دارند امّا در باطن به‌ شدت تهی‌اند، قدرت نقد خلاق محیط خود را ندارند. آنان همواره احساس می‌کنند از جامعه طلب‌کارند و هیچ دینی به جامعه ندارند. اینجامعه است که‌ استعدادهای آنان را کور و سرخورده کرده‌ است. و درحالیکه حاضر نیستند در جامعهٔ خود دست به سیاه و سفید بزنند، هنگامیکه به‌ فرنگ می‌روند و با کار در آن محیط روبرو می‌شوند، حاضرند ظرف بشویند و کارهای‌ یدی سنگین کنند، بدون آنکه لب به اعتراض‌ بگشایند. علاوه بر آن، محیط ضد ارزش کار در داخل کشور آنان را همواره در مقابل‌ اجتماع قرار می‌دهد و نه در کنار آن.

  استحاله‌ای نامیمون… 

متأسفانه نظام آموزشی و فرهنگی ما نیز در جهت شتاب‌گیری در تربیت چنین‌ موجوداتی گام برمی‌دارد؛ برای مثال نظام‌ آموزشی در ایران از‌‌ همان کلاس اول تا پایان‌ تحصیلات متوسطه دانش‌آموزان را آنچنان با انواع فشارهای مختلف درسی در خانه (کار درسی در خانه) سرگرم می‌کند که هیچ‌ فرصتی برای ایجاد ارتباط با کار برای ایشان‌ باقی نمی‌ماند. آنان به ناچار تمامی وقت خود را صرف خواندن مطالبی می‌کنند که در آینده‌ هیچ‌گاه بدردشان نخواهد خورد. درحالی‌که‌ در کشورهای صنعتی، بخصوص تا کلاس ۱۰، نظام آموزشی هیچ کار سنگین نظیر درس‌ خواندن در خانه را به دانش‌آموز تحمیل‌ نمی‌کند. علت نیز روشن است؛ آنان دریافته‌اند که‌ کودک باید از‌‌ همان اوان تربیت خود، با کار آغشته شود. آنان با ایجاد وقت آزاد در ابتدا از طریق آزمون‌های کار وی را جذب محیط کار می‌کنند و آموزشهای لازم را از این طریق حداقل بر روی ۸۰% از دانش‌آموزان، تا زمانی‌ که آنان کاری را برای اداره زندگی خود انتخاب‌ می‌کنند، اعمال می‌نمایند.

چنین است که در آن کشور‌ها تنها در حدود ۲۰% از گروه انبوه دانش‌آموزان هر نسل به‌ مراحل بعدی آموزش و تحصیلات عالی گام می‌گذارند. البته باید توجه داشت که در آن کشور‌ها والدین نیز کودک را به صورتی تربیت می‌کنند که بداند باید برای‌ بدست آوردن وجه برای مخارج لازم خود، کار کند زیرا والدینش برای این قبیل مخارج وجهی در اختیار او قرار نمی‌دهند. عبارت بهتر آنست که بگوئیم نظام آموزش در کشورهای صنعتی براساس رابطهٔ فرد با کار تنظیم شده‌ است.

درحالیکه نظام آموزش در کشور ما براساس‌ تنظیم رابطهٔ فرد با کنکور و مشتی دریافتی‌های بی‌حاصل‌ تنظیم شده است. و به همین دلیل در جامعهٔ ما دیوار عظیمی چون کنکور وجود دارد. دیواری که گذر از آن‌ آرزوی هر دانش‌آموزی از اولین سالهای تحصیل‌ می‌باشد. از طریق این کنکور است که هرسال یک لشکر (تصویرتصویر) عظیم شکست خورده و سرخورده به جامعه سرازیر می‌شود. لشکری که قدرتی بسیار ضعیف برای ایجاد ارتباط با کار در حوزه‌های مختلف دارد و فکر می‌کند که کار یعنی پشت میز نشینی و «فرمان دادن به آبدارچی» و «برو فردا بیا» گفتن به ارباب رجوع.

ملاحظه می‌کنید که‌ این نظام آموزشی تنها می‌تواند موجب انقطاع کودک و جوان ما از کار و استحالهٔ آرزوی آن‌ها از یک آرزوی‌ طبیعی بیک آرزوی غیرطبیعی شود. اگر سطح بهره‌وری کار در جامعه تا این حد پائین‌ آمده، دقیقا به همین دلیل است. این فروماندگان در پشت دیوار کنکور بدلیل آنکه تا آخر عمر خود را شکست خورده می‌پندارند فاقد انگیزه لازم برای‌ تحرک در محیط کارند. آنان همواره حسرت‌زده به‌ گذشتهٔ خود می‌نگرند و متأسفانه رادیو-تلوزیون، و حتی رسانه‌های مکتوب، نیز موفقیت را تنها در گذر از این دیوار تعریف می‌کنند. توجه داشته باشیم که حجم‌ عظیمی از حدود ۴ میلیون کارمند دستگاه بوروکراسی‌ دولتی ما را همین شکست خوردگان تشکیل می‌دهند. و به همین دلیل در سطح بوروکراسی کشور، ما با کاهش‌ شدید بهره‌وری و افزایش نومیدی روبروئیم. پس تربیت کودک تنها براساس درس خواندن و بی‌ارتباط با کار نتایج اجتماعی زیر را دربر دارد.  -موجب کاهش شدید انگیزه و شوق در محیط کار اجتماعی می‌شود (لشکر شکست‌ خورده از کنکور)؛ -موجب کاهش شدید بهره‌وری می‌شود. (به علت فروخوردگی انگیزه و شکست در مقابل‌ کنکور)؛ -شرایط لازم برای تهاجم فرهنگی و غرب‌زدگی را فراهم می‌کند؛   -ارتباطات میان قشرهای اجتماعی را محدود می‌کند و زشت‌ترین اثرات را در برخوردهای طبقاتی باقی می‌گذارد؛ -اجازه بروز خلاقیت و نوآوری در محیط کار را نمی‌دهد و بخصوص افراد کوشش می‌کنند دانش‌های اندک خود را مخفی نگهدارند؛ -بین پژوهش، تولید و بازار رابطه فعال‌ برقرار نمی‌شود و از این روی توسعه تحقق‌ نمی‌پذیرد؛ -رابطه فرد با محیط زندگی را از رابطه‌ای‌ مستقلانه و مبتنی بر همبستگی ملی و ارزش‌های‌ معطوف به آن‌ها به رابطه‌ای بسته، تحکمی و تکراری تبدیل می‌کند. و نتیجهٔ نهائی اینکه ریشه اساسی بسیاری‌ از نابسامانی‌های اجتماعی ما در فقدان پیوند حجم عظیمی از طبقات متوسط شهری ما با کار در حین تربیت از کودکی تا بزرگ‌سالی‌ است و بدون تجدید نظر در این شیوه، به‌ شخصیت‌های مستقل، خلاق، هم‌بسته به محیط و آماده‌ برای فعالیت مولّد در جامعه دست پیدا نخواهیم کرد. پس اگر تربیت برای توسعه عبارت باشد از کاربرد روشهائی برای گریز از وابستگی و پیوند به استقلال و هم‌بستگی، کار تنها عامل برای بروز چنین حالتی است. 

از کار در خانه تا کار در جامعه

هنگامی که کودک دریافت که باید در ازای کار یدی‌ از خانه امکانات دریافت کند، اولا با کار آشنا می‌شود و ثانیا کوشش می‌کند هدف تحصیلی خود را خود مورد ارزیابی قرار دهد. بهتر است راجع به موقعیت اخیر بیشتر بحث کنیم. 

هنگامی که شما به کودک خود آموختید که باید در مقابل زندگی در خانه و بودن در این مجموعه نقشی‌ بازی کند، بصورتی روشن وی را در مقابل مفاهیم‌ جدیدی چون استقلال و هم‌بستگی قرار می‌دهید و نقش‌ وی را از نقشی تأثیرپذیر به نقشی تأثیرگذار تبدیل‌ می‌کنید. -وی چون ناچار است کار کند (مثلا تمیز کند، بشوید و بروبد) بصورتی روشن درمی‌یابد که نباید کثیف‌ کند، نباید بی‌تفاوت باشد و به همین دلیل حس مسئولیت‌ نسبت به خانواده و محیط در وی بیدار شده و دارایشخصیتی مستقل می‌شود. به عبارتی دیگر تا نسبت به‌ امری موظف نشویم نسبت به نقطه مقابل آن احساس‌ مسئولیت نمی‌کنیم. موظف شدن برای پاکیزه کردن‌ محیط معادل است با احساس مسئولیت نسبت به کثیف‌ نکردن محیط؛ -از طرفی دیگر چون به کار سخت در خانه مشغول‌ شده است لذا اگر خدمتکاری نیز در خانه ایشان کار کند برایش شخصیت قائل می‌شود و همین امر در وی قدرت‌ برقراری ارتباط با محیط انسانی را فراهم می‌سازد.

وی‌ برای افراد احترام قائل می‌شود و این احترام را با نسبت‌ نقش افراد در کار و حفظ و صیانت خانه و محیط اطرافش پیوند می‌زند؛ -وی کوشش می‌کند در مورد کارهائی که انجام‌چرا هرسال از دیوار عظیم کنکور یک لشکر عظیم‌ شکست خورده به جامعه ما سرازیر می‌شود؟! می‌دهد به روش‌هائی برای افزایش بهره‌وری خود و انجام کار در مدت کوتاه‌تر دست یابد. بخصوص اگر چند فرزند باشند می‌توان از طریق ایجاد رقابت می‌ان‌ آنان حس مسئولیت را در ایشان تحریک کرد. در چنین‌ وضعیتی آنان کوشش خواهند کرد از دانسته‌های خود در محیط خانه و اطراف خود استفاده عملی کنند و یا راههای عملی استفاده از دانسته‌های خود را بیابند. ما بدیهی‌ترین و ساده‌ترین روش‌های مصرف را بدلیل‌ فقدان چنین تربیتی حتی تا پیری خود یاد نگرفته‌ایم، مثلا بسیاری از ما نمی‌دانیم که مواد مورد مصرف در خانه از شوینده گرفته تا ماشین‌آلات مختلف چگونه و تحت چه شرایطی بکار گرفته می‌شوند.

به مسائل ایمنی‌ در خانه و محیط آگاهی نداریم و نسبت به آن‌ها بی‌تفاوتیم. این ناآگاهی‌ها و بی‌تفاوتی‌ها در بسیاری از رفتارهای ما کاملا آشکار است. بهرصورت اگر بتوانیم‌ در تربیت فرزندان خود آن‌ها را به کار در محیط آشنا سازیم، موجباتی فراهم کرده‌ایم تا آنان بتوانند در صورت داشتن استعداد از یافته‌ها و دانش خود در محیط کارخانه و اطراف خود بهره برند.

به عبارت دیگر کار تنها نقطهٔ استفاده از دانسته‌هاست؛ -از همین مرحله است که می‌توان دو گروه از جوانان را در جامعه از یکدیگر جدا کرد. هنگامیکه‌ کودک و جوان در جریان زندگی خود با کار خو گرفت، در صورت ایجاد امکانات لازم، گروه عظیمی از آنان در همین مرحله با دیدن دوره‌هائی خاص جذب کار اجتماعی می‌شوند و چون از کودکی تربیت‌کارانه‌ داشتند، نه تنها این کار‌ها را بی‌ارزش تلقی نمی‌کنند بلکه آن‌ها را به عنوان مهم‌ترین هدف زندگی خود می‌دانند. (البته اگر دستگاههای ارتباط جمعی آن‌ها و کارشان را تحقیر نکنند و نشان ندهند که همهٔ افراد جامعه‌ باید دکتر مهندس شوند و یا نشان ندهند که بسیاری از کارهای مختلف یدی حتی در خانه دیگران ضد ارزش‌ است و یا نظام آموزش کشور نیز اجازهٔ کار به کودک و جوان را در محدودهٔ خانه و محیط زندگیش بدهد و یا برایش فراهم سازد) در چنین شرایطی دیگر لازم نیست‌ همهٔ جوانان را به پشت دیوار کنکور هدایت کنیم. می‌توان تا مقطع کلاس دهم حجم دروس را فقط به‌ اندازه‌ای که فرد نیاز به معلومات عمومی دارد تنظیم کرد.

تنها در این شرایط است که می‌توان از کلاس دهم به بعد سیستم آموزشی را در دو گروه طبقه‌بندی کرد. اول و مهم‌تر از همه آموزش‌های حرفه‌ای برای کار در محدوده‌های خدمات خانه، شهر و کارخانجات است و در مرحله دوم ادامهٔ دورهٔ آموزشی به روشی دیگر است‌ که این دروس جدید از کلاس دهم بسیار مشکل‌ می‌شوند (البته نسبت به گذشته) از این مرحله است که‌ گروههائی از جوانان (در حدود ۲۰ درصد جمعیت‌ آنان) بسوی تحصیلات عالیه روی می‌آورند. البته اگر شرایط لازم ارزشی در جامعه برای کارهای مختلف‌ فراهم شود و جوان احساس سرخوردگی از کاری که‌ انتخاب کرده است، نکند؛ -تنها از طریق تربیت کارانه در دورانی از کودکی تا جوانی است که می‌توان به سطوح مهم میانی نیروی‌ انسانی دست پیدا کرد.

به این نکتهٔ بسیار مهم توجه کنید که در جامعهٔ ما بدلیل فقدان رابطهٔ ارزشی با کارهای‌ سخت و خدماتی در دوران تحصیل، هیچ‌گاه امکان‌ تربیت تکنیسین‌های مختلف فراهم نشده است. جالب‌ آنست که آندسته از افراد هم که توانستند از حلقهٔ آموزش‌های رسمی و تجربی تکنیسینی عبور کنند، فکر می‌کنند اگر برای خود کار کنند دیگر نوکر دیگران‌ نخواهند بود. و این تفکر هم یکی از آثار‌‌ همان تربیت‌ بی‌ارتباط با کار است، درحالیکه یک سیستم مولّد همواره می‌تواند انسان‌ها را در محدودهٔ خود و با انگیزه‌ کافی بکار گرفته و در خود بپروراند. بهر صورت یکی از دلایلی که در کشور ما بر روی تربیت تکنیسین و مشاغل‌ خدماتی، از نانوائی گرفته تا مکانیکی، کار جدّی‌ نمی‌شود، فقدان رابطهٔ فعال تربیتی کودک با کار است. نتیجه اینکه روند تربیت از وابستگی صددرصد کودک به استقلال وی، بدون آغشته کردنش بکار و صرفا تأکید بر روی درس خواندن بازده مثبتی نخواهد داشت و طبعا جامعه نیز بهره‌ای از این روش تربیتی‌ نخواهد برد.

نظام آموزشی، نظامی‌های تبلیغاتی، نظام‌ تولیدی ما و سایر دستگاههای دیگر هنوز برای این مهم‌ سنجیده و آرایش داده نشده‌اند، اکثر این نظام‌ها بدلیل‌ آنکه حاصل اقتصاد سیاسی نفتی‌اند، موجوداتی‌ مصرف‌کننده و متوقع بار می‌آورند. درحالی‌که جامعه‌ فعلی ما نیازمند نیروهائی است که مشکل‌ترین و سخت‌ترین کار‌ها را برای توسعه خود و جامعه خود بپذیرند. بی‌گمان اگر شخصیت اجتماعی فرد، در هنگام‌ تقبل این فعالیت‌ها مورد بی‌احترامی قرار نگیرد و او از کودکی با تربیت مبتنی بر کار بزرگ شود، رسیدن به‌ چنین هدفی مشکل نخواهد بود. تحصیل بدون کار عالم‌ بدون عمل می‌پروراند، امّا کار به همراه تحصیل افرادی‌ کارآفرین و خلاق تربیت خواهد کرد. در این شرایط میان یک رفتگر و یک پزشک فرقی نیست، هرکس به‌ اندازهٔ توانش نقش خود را برای صیانت از خانواده و اجتماعش بازی خواهد کرد. براستی چرا همهٔ کودکان در جامعهٔ ما در آرزوی‌ آنند مهندس و یا دکتر شوند؟ بی‌شک علت را باید در تربیت آن‌ها جستجو کرد. تربیتی که در مدار کار نباشد و پشتوانه‌اش تبلیغاتی باشد که فعلا در صدا و سیما و دیگر رسانه‌ها انجام می‌شود نتیجه‌ای جز ایجاد آرزوهای توأم‌ با توهم فوق ندارد. آرزوهائی که تنها می‌توانند از خود لشکرهای شکست خورده از کنکور و سرکشته تا آخر عمر بیافرینند. آرزوهائی که حاصل آن‌ها فروپاشی نقش‌ بهره‌ورانه فرد در جامعه است.

 از وابستگی به همبستگی: 

نکتهٔ بسیار مهم‌تر دیگر در تربیت فرزندان ما آنهم‌ در جامعهٔ دورهٔ انتقال، حرکت از وابستگی فرزند نسبت‌ به خانواده به همبستگی اجتماعی است. جالب آنست که‌ در این تربیت نیز علاوه بر نیروی ایمان و پرورش تقوای‌ زندگی در وی (اخلاق و نظام ارزشی) تبلور کار در زندگی‌اش نیز بسیار مؤثر و حساس است. به عبارت‌ دیگر تقوی در زندگی تنها از طریق تبلور کار در تربیت‌ متجلی خواهد شد. نگاه کنید به زندگی پیامبران که اکثر آن‌ها کارهای بسیار مشکلی چون شبانی داشته‌اند. آنان از‌‌ همان آغاز به دلیل یتیم شدن به جدا با سختی‌های‌ زندگی مجبور شدند. همین اجبار نقشی مؤثر در قدرت‌ ارتباط اجتماعی آن‌ها داشته است. هیچ‌گاه یک گل تربیت شده در گلخانه مقاومت‌ یک گل برآمده در فضای آزاد را ندارد، آدمی آنگاه که‌ با سختی زندگی درگیر شد، توان رهیابی به همبستگی‌ اجتماعی را پیدا می‌کند، چرا که ظهور حادثه برخورد با سختی‌ها موجب انقطاع رابطه مبتنی بر وابستگی‌ها و ایجاد رابطه مبتنی بر همبستگی‌ها می‌شود. طبیعی است‌ که در وابستگی، فرد روحیه مستقل خود را از دست‌ می‌دهد و نمی‌تواند خلاق باشد امّا در همبستگی؛ شرط اول استقلال عقلائی فرد و شرط دوم عشق توأم با معرفت وی است. بنابراین در تربیت آغشته به کار می‌توان از دو اهرم‌ بهره برد، اهرم عقل که‌‌ همان اهرم منطق‌های لازم برای انجام کار و نیل به استقلال است، و اهرم‌ معرفت که موجب بروز همبستگی و خلاقیت‌ می‌شود. در جریان کار از یک طرف فرد از طریق فراگیری منطق‌های مسلط سیستم‌ توانائی استقلال خود را در محدوده ظرفیت‌ سیستم اطراف خود تجربه می‌کند. از طرف‌ دیگر وی از طریق عشق و بینش نسبت به‌ آینده می‌تواند نقشی مؤثر در تغییرات‌ منطق‌های کهنه‌کار و ایجاد منطق‌های جدید و گسترش فضای سیستم بازی کند. روند این‌ تبدیل را در شکل زیر ملاحظه می‌کنید.

عقل نیروی اول است

استقلال و همبستگی را باید در رابطه‌ میان عقل و معرفت جستجو کرد، هنگامیکه‌ شما در یک محیط کار می‌کنید از طریق‌ شناخت زنجیره‌های منطق‌های حاکم در آن‌ توان حرکت مستقلانه را پیدا می‌کنید و به آن‌ محیط وابسته می‌شوید. امّا اگر بخواهید در محیط خود نوآوری و خلاقیت انجام دهید نیازمند به نیروی همبستگی هستید. افراد باید به شما ایمان و عشق داشته باشند تا رهبری شما را برای تبلور نوآوری و منطق‌های جدید بیشتر از منطق‌های کهنهٔ مسلّط بپذیرند. نیروی اول عقل است که‌ آثار خارجی آن عبارتست از استقلال شما در محدوده‌ای مشخص امّا نیروی دوم معرفت است که آثار خارجی آن عبارتست از همبستگی افراد به نیروئی‌ عاشق‌تر و با بینش و معرفت بیشتر. البته توجه داشته باشید که عقل همواره در منطقهٔ درونی اثر خود موجب‌ حرکت مستقلانه می‌شود ولی آثار حرکت در خارج از منطقه و اثرش وابستگی است. (نظیر حرکت شما در یک هواپیما، در داخل آن آزادید امّا برای رفتن به‌ خارج از آن قدرتی ندارید و وابسته‌اید تا متوقف شود). هردو صورت استقلال درونی، با کار و همبستگی‌ بیرونی برای تغییر آن از طریق تربیت در محیط کار از‌‌ همان اوان کودکی می‌سّر می‌شود.

هنگامی که شما از کودکی در شرایط کار قرار گرفتید، توانائی‌ شخصیت‌زائی در خود و افراد را در ارتباط با خود پیدا می‌کنید، حال هر مقدار که بتوانید از طریق پژوهش به‌ دانش بیشتر و از طریق عشق به ایمان بیشتر دست یابید در این راه موفق‌تر خواهید شد. در جامعه معمولا ایندو موقعیت بصورت دو نوع کار جلوه می‌کنند. تکنولوژی‌‌‌ همان کار مولّد از عقل است و از این روست که با محصولات خود ضمن ایجاد استقلال درونی نوعی‌ (تصویرتصویر) وابستگی و گرایش به عادت نسبت به فضای خارج خود ایجاد می‌کند، و هنر‌‌ همان کاربر مدار همبستگی است که‌ از طریق توانائی معرفتی و بینشی خود چنین می‌کند. یعنی امکان حرکت را در خارج از محدوده‌شناختی ما فراهم می‌سازد. جامعهٔ ما جامعه‌ایست که در دورهٔ انتقال حسّاسی‌ بسر می‌برد، ما تازه اولین ثمره‌های استقلال را تجربه‌ کرده‌ایم. در چنین شرایطی حیف است که میراث‌ ضد ارزش شدن حوزه‌های مختلف کار چون بختک بر سرمان بماند، حیف است که نظام آموزشیمان فاقد استراتژی جدید برای احیای کار در رابطه با علوم باشد و کماکان خود را سرگرم میراث گذشته تربیت اقتصاد مصرفی بنماید. میراثی که جز غرب‌زدگی و تهاجم‌ فرهنگی چیزی از خود باقی نگذارد. حیف است که‌ نظامات بهره‌وری ما در زندان بی‌ارتباطی با کار در تربیت کودکی و جوانی، فرو خفته و نومید باقی بماند. حیف است که بعد از انقلاب اخیر باز هم ناظر بر تهاجم‌ فرهنگی از طریق بی‌ارتباطی با کار و تحقیر آن به همراه‌ تنبلی و کاهلی باشیم.

حیف است که نظام تبلیغاتی و هنری‌ ما هنوز به این نکتهٔ مهم که تحولات درونی در حوزه‌های‌ کار نباید موجب نومیدی و دل‌شکستگی شوند دقت نکند. این نظام باید بداند که آنچه تراژیک است بی‌ارتباطی با کار است نه تحول در حوزه‌های آن بدلیل‌ شرایط مختلف زندگی آدمی. بواقع در کدام‌ فرهنگ این جهان اگر فرزند من برای مخارج‌ تحصیلش در رستورانی ظرف بشوید موجب‌ سرافکندگی خود و خانواده‌اش خواهد شد؟. در کدام جای فرهنگ توسعه نوشته شده اگر خانواده‌ای در عسرت قرار گرفت و مجبور شد به‌ کارهای سخت‌تر دست زند باید روابط خود را با دیگران محدود کند و احساس سرشکستگی‌ بنماید. حیف است درس زندگی را با کار آغاز نکنیم و آنگاه در آرزوی توسعه و تحقق آن‌ بسوزیم. ما زندگی را از وابستگی می‌آغازیم، در استقلال به بلوغ می‌رسیم و در همبستگی توان‌ بروز آرزو‌هایمان را می‌آزمائیم. در تمامی این‌ مسیر آنچه که راهنمای ما یا بهتر بگوئیم بستر اصلی تمام این تبدیلات می‌باشد، کار است. با این حساب درخواهید یافت آنان که کار را از قلمرو وسیع خود در زندان ارزشهای محدود انواع معدود آن‌ها قرار دادند چه مقاصدی‌ داشته‌اند. امّا سئوال مهم‌تر آنست که چرا آنان‌ که امروز پی به این مهم برده‌اند برای‌ اتصال فرهنگی کودکان ما به کار، فکری عملی‌ نمی‌کنند؟ 

مهم‌ترین نکته‌ای که در فضای تهی از تربیت از طریق کار ناظر بر آنیم فقدان شدید هم‌بستگی ملّی در فردی است که این چنین تربیت شده‌ است. تا کار نباشد ایمان و عشق، نوآوری و تحقیق، و مهم‌تر از همهٔ این‌ها ارتباطات وسیع اجتماعی، یعنی همان‌ همبستگی‌ها ایجاد نخواهد شد. انسان بدون کار، انسان بدون هویت است، و بسیار طبیعی است که این انسان از همبستگی گریزان شود. برای انسان بی‌هویت استقلال نیز مفهوم ندارد؛ این‌ انسان از آن روی که با کار بیگانه، و به مصرف پیوند خورده است بسرعت جذب آنانی خواهد شد که سفرهٔ مصرفش را برایش بگشایند. جامعه‌ای که تربیت افراد خود را با کار نیاغازد همواره در این خطر است که استقلال و همبستگی‌های‌ خود را به بهای اندک مصرف چندین خواسته بفروشد. و بی‌مناسبت نبود که استعمار در عطش غارت منابع مواد خسام ما پیش از آن‌که دریچه‌های کار را بگشاید، دریچه‌های مصرف را گشود، دریچه‌هائی که امروز فرا‌تر از میلیارد‌ها دلار منابع کمیاب جامعه ما را بصورت‌ سوبسید می‌بلعند و کیست که این را نداند؟ کیست که نتواند به درک این نکتهٔ ساده برسد که‌ میان بی‌ارزش شدن بسیاری از کار‌ها در اینجامعه و گسترش نظام مصرف با سوبسید‌هایش رابطه‌ای مستقیم‌ وجود دارد.

نشریه: علوم انسانی