ما نسلی بودیم آرزومند اما ناتوان در ردیابی عقولی که ما را بسوی تجلی این آرزوها رهنمون شوند، در عوض یک دو چین بهانه برای توجیه شکستمان تدارک دیدیم. اسیر غرور بودیم و هستیم، آنگاه که میخواهیم شکستی را بیان کنیم از ضمیر”ما”بهره میگیریم و در مقابل آنگاه که موضوع سخنمان پیروزیهاست، مدام ضمیر”من” را بکار میگیریم. مشکل بزرگ، ناتوانی ما در نقد گذشته است. همین ناتوانی است که به ضعف عقل میانجامد. بنابراین پرسش اصلی و مهم آنست که چرا نمیتوانیم نسبتی خلاق با عقل اجتماعی برقرار سازیم؟
اولین پاسخ به این پرسش به موضوع مهم و ریشهدار فردیت میانجامد بدین معنی که فردیت بصورت نمادی از قدرت عقلائی در ما شکل نگرفته، موضوع مهم اجتماعی شدن فرد آنگاه پدید میآید که فردیت بخواهد در مقابل جامعه از داشتههای خود صیانت کند. به عبارت دیگر موضوع مهم فردیت نوعی تبادل قدرت با امنیت در جامعه است. و اگر فرد دارای محدود قدرت نباشد قادر به صیانت از حوزه زندگی فردی خود نیست و یا بهتر بگوئیم نمی تواند نسبتی عقلائی میان خود با جامعه برقرار سازد. بطور کلی میتوان سه نوع رابطه را میان فرد با جامعه اطرافش مورد بررسی قرار داد. اینان به شرح زیر میباشند.
1- رابطه مبتنی بر فرمان؛در این رابطه میان فرد با حوزه قدرت رابطهای یکسویه و تحکمی برقرار میشود. این رابطه میتواند هم از سوی فرد و هم از سوی حوزه قدرت به حرکت درآید و طبعا نمیتواند مبتنی بر زایش عقلی تکامل یافته باشد، بلکه موضوع آن صرفا قدرت و چگونگی دستیابی به انست از این نظر آنکه بهتر بتواند از ابزارهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بهره گیرد بسوی راس هرم قدرت به حرکت درمیآید. البته این بهرهگیری بیشتر براساس تئوری توطئه است. میدان این نوع از قدرت همواره از دو سوی شکل میگیرد. فرمان از سوی راس هرم قدرت و ترس از سوی فرمانپذیر. این قدرت را در چهارچوب مقوله سیاست مورد تحلیل قرار میدهند. در اقتصاد نیز موضوع قدرت در دامنهای میان پول که از سوی راس هرم قدرت به حرکت درمیآید و واکنش طمع از سوی فرمانگیر تنظیم میشود. در عرصه فرهنگی وضع بسیار پیچیدهتر میشود، چرا که فرهنگ همواره بر روی فرآیندی از پرسش-دانائی تنظیم میشود. در جریان بهرهگیری از قدرت سیاسی، موضوع مهم آنست که پرسش که طبعا میتواند ماهیت قدرت را آشکار کند حذف میشود و بدین ترتیب دانائی دچار جزمیت شده و به فرمان استحاله پیدا میکند. بیمناسبت نیست که تمامی قدرتهای دیکتاتور و مستبد از پرسش هراساناند و به سرعت منابع فعال فرهنگی را به ابزارهای جزم برای قدرت خود تبدیل میکنند. چنین امری بواقع تراژیک خواهد بود، چرا که بدلیل تأثیر سیاست بر فرهنگ بلافاصله این حوزه خلاق و زاینده، تبدیل به وسیلهای تهی شونده میگردد. میدانیم که سیاست پدیدارهای محیط خود را به صورت وسیلهای برای احراز قدرت خود مینگرد، اما فرهنگ چنین نیست. در فرهنگ پدیدارها بصورت منبع نگاه میشوند. چرا که در فرهنگ همواره با پرسش از پدیدار آغاز میکنیم. اما در شرایطی که فرهنگ به وسیلهای برای قدرت سیاسی تبدیل میشود، پرسش حذف و دانائیهای خاصی که توجیهگر قدرت سیاسیاند انتخاب و به صورت جزم عرضه میشوند، بنابراین تحرک خلاق از دست میرود. بیمناسبت نیست که ما آزادی را تکریم میکنیم. چرا که آزادی یا دموکراسی تنها حوزه ایست که فرهنگ قادر است قلمرو خلاقانه خود را آشکار سازد. نتیجه اینکه سنتهای جزم بصورت اجزاء فرهنگ تلقی شده و فرهنگ را اسیر قانون افت کیفیت میکنند.
2- رابطه مبتنی بر عقل جزم (تکراری وافولی) : در این رابطه فرآیندی خاص میان فرد با جامعه برقرار میشود که طی آن فرد تنها در محدوده منطقهای مشخص اقتصادی میتواند فعال شود. میدانیم که در اقتصاد روابط مبتنی بر اقناع بوده، ولی براساس قدرت پول تعریف میشوند. این درست است که در حوزه اقتصاد تا طرفین راضی نباشند. معاملهای صورت نمیپذیرد (و این حوزه ای آزادانهتر از سیاست است که روابط خود را براساس تحکم و فرمان یکسویه تنظیم میکند) اما مشکل آنجاست که این نوع روابط نه به افزایش دانائی که به افزایش قدرت پول فرجام مییابند. میدانیم که پول قدرتی تجرید شده است و از این نظر میتواند در دستان کسانی قرار گیرد که فاقد قدرت درونزائی فرهنگاند. یکی از دلایلی که معمولا کوشش میکنند از طریق رقابت میدان زندگی و کار را برای تصحیح رابطه پول با توان درونزائی فردی (کار آفرینی) تنظیم کنند، درهمین جدائی قدرت پول از این توان نهفته است. به همین دلیل بزرگترین خطری که جامعه مبتنی بر اقتصاد سیاسی را تهدید میکند، انحصار منابع پولی در شرایط بیارتباطی آن با منابع مولد در جامعه است. هرچه فردیت کمتر شکل گرفته
باشد طبعا خطر این بیارتباطی بیشتر است. مثلا در جهان سوم و بویژه کشور ما میتوان با اشکال مختلف با فقدان این ارتباط مهم و تصیحیح کننده روبرو شد. قدرت پول عجیبترین قدرتی است که بشر اجتماعی پدید آورده است. این قدرت که در آغاز برای سهولت مبادلات اقتصادی پدید آمده بود، بتدریج خود تبدیل به یک خواسته مستقیم شد و ساختار اقتصادی را به ویژه تحول در تکنولوژی را در این ساختار تحت تأثیر خود قرار داد. به عبارت دیگر این میزان سود آوری و تمرکز پول است که تعیین کننده جهت حرکت نیروی زایش علم در درون تکنولوژی میشود و نه خواستههای مسئولانه نیروی زایش که در بخش بعدی درباره آن صحبت خواهیم کرد.
نتیجه اینکه در حوزه روابط عقلانی شرط ان است که در یک میدان با عقل مشترک افراد بتوانند برای افزایش قدرت خود از طریق افزایش ثروت خود اقدام کنند. بنابراین فقدان نیروی دانش و فرهنگ منجر به افت کیفیت میشود و تمرکز پول آن هم صرفا با انگیزه افزایش آن منجر به جدائی رابطه پول با قابلیتهای درونزای دانش و قدرت میگردد. نتیجه همان حالت اول یعنی حالت سیاسی میگردد، مگر آنکه نیروی تکنولوژی و کار، دانش فعال را پشتوانه حرکت خود کند.
3- رابطه مبتنی بر نقد (عقل زاینده) : این رابطه که در حقیقت تبلور حضور پژوهش در سازمانهای کار است، قادر است مدام از اثر قانون افت کیفیت کاسته و بر حوزهها و میدانهای آزاد فعالیت فرد در جامعه بیافزاید و از این منظر خلاقترین فضای ارتباطی را پدید میآورد. هر پرسشی میتواند به دانائی تبدیل و دانائی ایجاد شده از طریق تبلور در سازمانهای کار موجب ایجاد قدرت بیشتر میشود.
اکنون بهتر است به بحث اول خود بپردازیم، هنگامیکه میگوئیم تا فرد نتواند به قلمرو قدرت فردی خود دست یابد قادر به تنظیم رابطه ای زاینده و مبتنی بر افزایش اثر خود با جامعه نخواهد شد. غرض آنست که فرد در تحت این شرایط با انگیزه حفظ و توسعه قدرت خود ناچار میشود برای عقول ارتباطی خود با جامعه اهمیت قائل شود. در حالیکه فرد فاقد این حوزه قدرت میخواهد بجای انکشاف قدرت از حوزه درونی خود، این قدرت را به صورت مصرف کننده از جامعه اخذ کند و به همین دلیل اولین عنصری که برایش ارزش قائل نمیشود، همان عقل است. تا آگاهی نسبت به منافع فردی شکل نگیرد، میدان عقلائی میان فرد با جامعه برقرار نمیشود. به همین دلیل اولین دوره دموکراسی دورهایست که فرد برای صیانت و رشد منافع خود میدان عقلائی برای ارتباطات اجتماعی قائل میشود. طبیعی است اولین حوزه اقتدار فردی مالکیت است. مالکیت و صیانت آن نیاز به عقل اقتصادی-سیاسی ویژهای دارد. این سیستم از دموکراسی دارای مزایا و معایبی است. مزیت مهم آن همان آشکارسازی روابط عقلائی در حیطه قدرت است. اما عیب بزرگ آن، از طریق روند تمرکز پول و جدائی آن از قابلیتهای فردی آشکار میشود. با این حال نیرویی که میتواند بر این عیب فائق شود نیروی فرهنگ است. هنگامیکه نیروی پژوهش در سازمانهای کار فعال میشود. فردیت از میدان اقتدار معطوف به پول به اقتدار معطوف به دانائی انتقال مییابد، اما مشکل اینجاست که اصولا دانائی را نمیتوان با ارزش اقتصادی محک زد. و اصولا مالکیت آن قابل انتقال نیست، مگر آنکه ارزش اعتباری آن را از طریق کاربرد آن دانائی در تولید و بویژه مبادله به دست آوریم. به همین دلیل ارزش دانائی و جهت افزایش یا کاهش آن را ارزش اعتباری پولزائی آن در مرحلههای کاربردی و مبادله محصول حاصل از روند کاربرد آن تعیین میکند. اینروند همان روندی است که امروزه از آن به عنوان توسعه ناپایدار نام میبریم. بنابراین مهمترین مشکل امروز جوامع توسعه یافته، همین ارتباط جریان توسعه علمی با ارزش اعتباری فروش محصولات حاصل از تبلور همین علوم در جریان توسعه و مبادله است. آنها در برابر این پرسش قرار دارند که چگونه میتوانند جهت تعیین کننده زایش پولی از طریق پژوهش را به جهت افزایش توان فرهنگی جوامع خود تبدیل کنند و جامعهای انسانیتر را پدید آورند.
موضوع مهم و حیاتی ما در جریان توسعه ایران کماکان پاسخ به این پرسش است که چگونه میتوانیم میان فردیت و جمعیت رابطه ای مبتنی بر عقل فعال یا نقد پدید آوریم؟
اولین تمایز اصلی و مهم میان جوامع خاورمیانهای و غرب، بدلیل موقعیت جغرافیایی آنها پدید آمد. این درست است که توسعه اجتماعی از اثر محیط جغرافیائی بر توسعه خواهد کاست اما در شرایطی که جوامع در پی شکلگیری خود میباشند این اثر بسیار برجسته میشود مهمترین تمایز اجتماعی در حوزه جغرافیایی را میتوان در دو منطقه کم باران و پر باران جستجو کرد که عینا تمایز میان دو گونه اجتماع در خاورمیانه و اروپا میباشد. بدین ترتیب میتوان به سهولت دریافت که بافت اجتماعی در مناطق کم باران به سرعت شکل میگرفت بدون آنکه فردیت مجال تجمع حوزه اقتدار و در نتیجه میدان عقلائی ارتباطی پیدا کند. در چنین حالی طبیعی بود که جامعه هم باید نظم دورنی خود را پدید میآورد و هم با دیگر مهاجران و مهاجمان خارج از خود مقابله میکرد. به هر صورت آنچه مبنی قدرت در محیط اجتماعی مناطق کم باران بود در مالکیت بر آب قابل جستجو بود نه بر زمین. اما آب بمانند زمین نبود. برای تامین منبع آب نمیتوانستند نوعی نظام مالکیتی از جنس خصوصی پدیدار سازند. بهمین دلیل تنها قدرت سیاسی بود که میتوانست مالکیت بر آب را تصاحب کند و از این طریق بر اجتماع تسلط یابد. در حقیقت قدرت اقتصاد سیاسی در مناطق کم باران متکی به منابع آب بود بهمین دلیل بدین ترتیب با ویژگیهای زیر روبرو میشویم.
1- آب در مناطق کم باران متکی به ریزش باران بود که امری تصادفی تلقی میشد و هیچگونه اراده عقلائی بر افزایش آن قابل تصور نبود.
2- آب پدیدهای سیال و در حال گذر است بدین ترتیب اتکاء به آن صورت خاصی از فرهنگ را پدید میآورد که متکی به گذر و گذار مقدر است.
3- قدرت سیاسی با تصاحب قدرت اقتصادی که موضوع اصلی آن آب بود طبعا حالتی مستبد به خود میگرفت چرا که صاحب هر دو قدرت در شکل بدوی خود شده بود.
4- جامعه ناچار بود برای مقابله با ضعف حضور فرد عقلائی در خود و برای ظهور نظم در خود، به قوانین سخت و جزم متکی شود. بدین ترتیب هردو صورت استبداد فردی و جمعی در جامعه پدید میآمد.
5- بدلیل شرایط کم باران جامعه مدام با خطر خشکسالی و نابودی ثروت خود روبرو میشد این وضع بعلاوه استبداد و هجوم اقدام بدوی اجازه تمرکز ثروت مولد و امنیت را نمیداد.
7- در صحنه تکنولوژی بدیهی بود که تکنولوژیهای معطوف به آب رشد میکردند و سایر اشکال تولیدی یا ضرورتی نداشتند یا مورد توجه قرار نمیگرفتند.
8- سه ویژگی فرهنگی جوامع متکی به آب در چنان شرایطی شامل”انتظار”، “حجاب”و”مصیبت”گردید.
9- با این حال ضرورت تولید مواد غذائی برای این مجتمعهای انسانی در شهرهای جدید، به انقلاب کشاورزی در خاورمیانه انجامید.
به هر تقدیر، فقدان ظهور مالکیت و ضرورت تجمع در حول آب بصورت کلنیها اجتماعی، فردیت را بناچار از قدرت لازم عقلائی که برای ارتباط نظمپذیر با جامعه، نیازمند آن است محروم کرد و در عوض او قدرت عمل خود را از طریق انتظار به زمان دیگر انتقال داد و در مقابل برای دفاع از خود ناچار شد به هر شکل ممکن خود و خواستههای خود را در پس حجاب قرار دهد. او به ویژه تحت تأثیر قوانین و بعدها سنتهای جزم، ناچار بود خود را در پس این حجابها قرار دهد. و سرانجام، برخوردها در چنین شرایطی تراژدیک میباشند. بنابراین تنها اشکال تراژدیک رویدادهایند که میتوانند قدرت توجه فرد را به خود جلب کنند. سایر اشکال معمولا استثنائی بودند تا قاعدهمند. بدین ترتیب فرد خواسته خود را در پس انتظار و حجاب قرار میداد و تنها میتوانست قدرت توجه خود را به امر تراژدیک معطوف کند.
در مقابل این وضعیت، با اقتصاد سیاسی و فرهنگ در مناطق پر باران روبرو میشویم. در این حوزه اصولا وجود آب کافی به افراد مجال میداد تا هر زمینی که میخواستند را برای زندگی انتخاب کنند واقعیت تاریخی آنست که ساختارهای اجتماعی قدرت اقتصادی سیاسی در ساخت حکومت در مناطق پر باران اروپا بسیار دیرتر (بین 500 تا 700 سال اختلاف) شکل گرفتند. به همین دلیل فرد و خانواده فرصت آن را یافتند تا صاحب حوزه قدرت عقلائی شوند اگر در مناطق کم باران خاورمیانه این نیاز بود که شکل حکومت جوامع متمدن اولیه را بوجود میآورد، در مناطق پر باران اروپا این ضرورتهای ویژه بودند که موجب بروز اشکال ویژهای از جوامع با قدرت سیاسی شدند. با توجه به این نکات ویژگیهای جوامع تشکیل شده در محیطهای پر باران بشکل زیر میباشد.
1- به علت فراوانی آب این زمین بود که مبنی قدرت فردی از طریق مالکیت گردید.
2- مدت درازی طول کشید تا فردیت مزبور قوان پیدا کند.
3- نیازهای این فردیتهای مالک و صاحب قدرت عقلائی از طریق اولین تجمعها که همان تجمع صنعتگران باشد ارضاء میشد. همین گروههای صنعتگران و در کنارشان تجار بودند که بنیادهای شهرها را در اروپا بوجود آوردند.
4- به تدریج با ظهور ضرورتهای امنیتی حاصل از رقابتهای میان قدرتهای ایجاد شده و تضادهای موجود، این فردیتها که در آغاز اشرف صاحب زمین بودند اولین شکل حکومتها را بصورت انتخابی و با قدرت محدود بوجود آوردند. به همین دلیل نوعی از دموکراسی اشرافی اولین شکل حکومت در این مناطق بود.
5- مالکیت بر زمین بر خلاف آب که عالم المثالی است، صورت عقلائی دارد. زمین عقل است. به همین دلیل بستر لازم برای ظهور اسطوره در خاورمیانه و بستر لازم برای ظهور عقل در اروپا پدید آمدند.
6- سرانجام موقعیت استراتژیک اورپا با توجه به ژئوپلتیک جهان تا پیش از انقلاب صنعتی باعث ایجاد شرایط امن در جهت تمرکز و فعال شدن ثروت گردید. ژئوپلتیک جهانی در این دوران نسبتا طولانی به سه بخش 1- ناامن (آسیای مرکزی و تا حدی بخشهائی از شمال آفریقا) ، 2- حائل؛شامل چین و هند و خاورمیانه و بخشهائی از شرق اروپا و3- امن؛که شامل اروپای غربی بود تقسیم میگردید. بنابراین خاورمیانه که در منطقه حائل قرار داشت مدام در معرض استبداد داخلی، هجوم اقوام بدوی و خشک سالیها قرار میگرفت.
با این همه باید توجه داشت که با ظهور و انقلاب صنعنی این وضع کاملا دگرگون گردید و تحولات دورن اجتماعی کاملا بر تاثیرات جغرافیائی تسلط پیدا کردند، هر چند که بحران محیط زیست دگر بار موضوعی جدی شده است.
اکنون میتوان درک کرد که فقدان ریشهدار فردیت عقلائی در نسبت این فردیت با جامعه در حول اقتصاد سیاسی و فرهنگی، معضل و مشکل اصلی در برابر پدیدار توسعه ما میباشد. البته ماهیت این جریان را نباید مستقیما ناشی از شرایط شکلگیریهای اولیه تلقی کرد. در حقیقت چهار دوره مشخص مبارزه با این وضعیت در تاریخ ایران قابل پیگیری است که در تمامی آنها نیروی سد کننده در برابر این جنبشها همان سنتهای جزم و استبداد ناشی از تمرکز دو قدرت سیاسی و اقتصادی میباشند. امیدواریم در شماره آینده به این موضوع مهم بپردازیم.
نشریه: مدیریت خرداد و تیر 1386