چرا دیر آمدی؟

چرا دیر آمدی

ای شاعر دم خوش مستی

و ای شناگر دریای شوریده سری

ای تازه ترین مرهم سخن

بر زخم کهنه و چرکین تکرار

ای شجاع ترین بوسه

در فرود شلاق های گناه

ای گشاده ترین آغوش

در زمهریر زمستان تنهایی

ای خنده شیرین وصال

در حجم سنگین اخم

کجا بودی؟

آن هنگام که دستانم

در بازی شبانه مستی ها

جام اراده را

بر ورق پاره های شعرم می گذاردند

و برای همسرایان سفرهای شبانه

آغوش می گشودند

در کدامین نا پیدای این زمین سرگردان

بذر شوق می پاشیدی

تا دانه های زرین عشق را

هدیه کنی

آن هنگام که گام هایم

سرمست و رقصان

از عمق تیره شب های دوری

مسافر میخانه های دور دست می شدند

و چشمانم مشتاق و امیدوار

تو را جستجو می کردند

در برابر کدامین پیشخوان میخانه ها

میزبان مسافران تشنه می شدی

تا از سبوی اندیشه ات

شیر شیرین همدلی و همزبانی نثارشان کنی

چرا دیر آمدی

دیگر نه جامی

که در مستی اش شعر زندگی بر زبانم آید

و نه میخانه ای

که نگاه محبتی مرا سویش کشاند

در هجوم زخم های پیری

و در پیچ و تاب شیار اخم های مغبون

شرابت تنها طعم تلخ حسرت را بیدار می کند

دیگر نه شوقی

که مرا به رنگین کمان مهر رساند

و نه شوری

که گام های مرددم را

به رقص اراده وا دارد

ای آوازه خوان جوان شب های نور

و ای ساقی مهربان جام های پر ز شور

مرا به غمزه جوان یک نگاه رسان

تا دگر بار

با جرعه ای مست شوم

و با دستی تو را

در آغوش گیرم

مرا به بزم بوسه هایی رسان

تا شیرین ترین نگاه و آغوش را

بر متن آخرین شعرم نشانم

و در آخرین کلامش

زندگی را

سلامی دوباره کنم

ای ساقی جام رهایی

مرا به بزم خسروانی حکمتی رسان

که شوق زندگی را بر سفره  مغموم انتظار می نشاند

و سبوی جوانی را دست به دست می کند