کجا رفتند آن شب ها؟
که کلام را به آزادی دل سپردن
رویای صادق زندگی بود
کجا رفتند آن شب ها؟
که محبت با هجوم صداقت
بیدار می شد
از هر ستاره ای پیامبری زاده می شد
جان ها می مردند و جان دیگری زاده می شد
شب هنوز آبستن وحشت نبود
شور عشق آنچنان بود
که صبح فراموش می شد
کجا رفتند آن شب ها؟
که در فاصله گلدان یاس و جانماز پدر
بوی خوش ایمان به مشام می رسید
و زمان از کنج ادراک لحظه هی بر می جهید
کجا رفتند آن شب ها؟
که نور ها با بادبادکی
پر میکشیدند
و پیام باد را به نوک انگشتان احساس می رساندند
طوفان ها را هشدار می دادند
کجا رفتند آن شب ها؟
که در هر گوشه سکوت شان
دوستی کمین کرده بود
با تکه شعری بر لب
و شاخه گلی در دست
کجا رفتند آن شب ها؟
که دستان مادر آسمان را می کاوید
کینه ها را به مدار صفر می کشانید
کودک زندگی را از هجوم حادثه بیدار می کرد
کجا رفتند آن شب ها
شب هایی با بوی وصال
با هر چراغی راهی روشن می شد
و با هر سلامی
کوچه ای فتح می گردید
آن شب ها که هنوز
سنگ سخت دروغ
شیشه نازک رابطه ها را
نشکسته بود
آن شب ها که شاخه گلی
میخانه های شهر را بیدار می کرد
آن شب ها که هیچ کدامشان شب نبود.