با اولین بازی کودکانه
در مرزهای هراس
شرم و حسرت
آغازین حس بودن
در هزار توی درد شدم
در کوچه های شهر
آنجا که کودکان
شادی بازی را
با تیغ های حسرت
زخمی می کردند
تا لذت اولین شدن را
در قله های غرورشان بچشند
مزه سکوت را
در پس خاکریزهای فرار
چشیدم
و اشک حسرت
زمین صورتم را
آبیاری کرد
در انزوای نومیدانه پاییزی زودرس
و در روزی بارانی
یاری از ناکجا آباد به در کوفت
اشکهایم را پاک کرد
و خرقه صحبت را
بر دوشهای لرزانم نهاد
مزه شیرین گفتگو را
در هجوم تنهایی چشیدم
با چشمانش محبت
با دستانش نوازش
و با کلامش امید را
در اعماق قلبم زنده کرد
دانستم حتی دریا هم
روزی طوفانی خواهد شد
گفت:
چراغ باده را برفروز
تا ساقی بوسه های مهر
تو را با خودت آشتی دهد
با اولین پیاله
کودک شعر در زهدان کلامم
متولد شد
و با اولین نوازش
قصه عشق مرا
با رویای پرواز آشنا کرد
دانستم آن حسرت ها
زهری بودند
که از نیش عقربی غروری فروخفته
در باتلاقهای نادانی
بر جانم می ریختند
آنها قصه زندگی را
ناتمام رها می کردند
و پای شکسته از سنگ تقدیر را
پایان آن می دانستم
با پیاله دوم
نوری از زاویه تنگ تن
بر جاده بیکران زمان افتاد
به یکباره آن موسیقی نوازشگر عشق را شنیدم
و فرشته خوش سیمای بیداری
راز لذت را در گوشم زمزمه کرد
و تنها پنجره اتاق را گشود
تا در افق بیکران خیال
کوهستان عظیم قاف را نظاره کنم
فرشته جلو آمد
در آغوشم گرفت
و دانه ای ریز به من داد و گفت
این دانه دمیست که تمامی هستی را
در خود نهفته است
بر زمین قلبت بکار
تا برای لحظه ای
حقیقت بر جانت آغوش بگشاید
دانستم که جاودانگی آنی بیشت نیست
همان لحظه ای که تجربه اش
اولین غزل را بر قلب حافظ نوشت
و اولین شوق را
در قلب منتظر مولانا روشن کرد
شمس ایست
که با هر نگاهش
جهان نو و نوتر می شود
و هستی در ساحت زیبایی
عشق را می آفریند
در شوق شهودش به رقص آمدم
اما به ناگاه
غمی ناشناس
تمامی وجودم را تسخیر کرد
حقیقت مدام می گریخت
و با هر تلاشی
هزاران سئوال متولد می شد
چنان اژدهایی که با بریدن هر سرش
چندین سر دیگر برون میزند
حقیقت گوهری است
در هم پیچیده
در هزارتویی بی کران
گاه در لحظه ای
تنها در آنی
برقی می زند
و خود را در قلب کسی
روشن می کند
حقیقت
خود را با پرسشهایش آشکار می سازد
نه در پاسخ هایش
حقیقت پرسش آفرین است
پاسخ ها را ما خود پیدا خواهیم کرد
و با هر پاسخی
لحظه ای شادی را
در آغوش خواهیم گرفت
پس آنگاه
دگر بار
غم نارسیدن
هجومی دیگر خواهد برد