گفتی بهشت:
اراده ایست همیشه پیروز
و طلبی است
به کام آمده
خود نمی دانستی
یا به یاد نمی آوردی
که یکبار از هجوم کسل بارش گریختم
تا شیرینی زندگی را
از معبر جدالها بدزدم
خود مرا آنچنان ساختی
که عطر لذت را در هجوم طعم تلخ درد
و راز خوشی را در تجربه لحظه های مرگ
بیاموزم
تنها تشنگان گمشده در صحرای خشکند
که لذت نوشیدن جرعه ای آب را خواهند چشید
و تنها زندانیانند
که در طعش طلب آزادی
لحظه های درد خود را شفا می بخشند
بهشت و دوزخ
دو همراه همیشه زندگی
در دژ هوش ربای لذتند
آنکه در توهم رسیدن به مقصود است
دشنه های ناجوانمردی بر کمرگاه خود می بندد
و در تور دروغ
محبت را از یاد می برد
اما آنکه هنوز در پی رسیدن است
راز عشق را در آستین دارد
و همسفر صادق راه های ناشناخته زندگی است
آن رازی که خداوند
در گوش آدمی خواند
گریزگاهی بود از بهشت
تا در جهنم تکرارش گرفتار نشویم
طعم درد را بچشیم
تا راز لذت را آشکار کنیم
در صحرای غم است که شکوفه های شادی می رویند
و در عمق قیرگون شب است
که شب تابها راز منور بودن را آشکار می کنند