افسانهها و اسطورهها از موجودی به نام دوالپا سخن میگویند. قدرتی اهریمنی که بر شانهات سوار شده و آنچنان زانوان خود را بدور گردنت به فشار وا میدارد که تو گوئی از درد جان تهی میکنی و حاضر میشود هر چه بگوید گوش دهی و بهر جا که میخواهد بروی. او را سواری دهی. تنها با یک اشاره کوتاه متوجه میشوید که نیروی زانوانشان را از دلارهای نفتی اخذ میکنند و آن دردی که باعث میشود تا تو را به اطلاعت از آنها وادارد، همان نیازهائی است که در زندگی خود با آنها درگیری.
در چنین میدانی نقش طبیعی متقابل مردم و دولتها که منجر به نیروی توسعه میشود از دست میرود و اکثر این میدانها اسیر تقدیر و تخریب شدند و در مقابل دولتها سنگینتر و غولآساتر میگردند، آن چنان که کل نظام اقتصادی را میبلعند. تنها با یک نگاه به نظام بودجه و مقایسه آن با سرمایههای سرگردان متوجه خواهید شد که با چه نیروی مهار ناشدهای از جریان ضد توسعه در جامعه خود رو به روییم. تقریبا هیچ فعالیت اقتصادی نیست که نتوان در آن مداخله دولت را به عنوان یک دوالپای تمام عیار ملاحظه نکرد.
وضع بگونهای شده است که دولتهای ما نه تنها سودای ادارهی اقتصادی که حتی سودای کنترل فرهنگی جامعه را نیز در خود پروراندهاند آنها دیگر نقشی برای مردم و جریانهای آزاد و مستقل زندگی در حوزه فرهنگی باقی نگذراندهاند. خوراک این دوالپاها، همان دلارهای نفتی است. یا بهتر بگوییم: دولتهای ایران به مدد انرژی دلارهای نفتی شأن خود تبدیل به دوالپاهائی شدهاند، که تمامی ساختارهای فرهنگی و اقتصادی را بخود اختصاص دادهاند.
در چنین حالتی نقش طبیعی و متقابل ملت با این دولتها که علی القاعده باید به نیروی زایش و تحرک فرهنگی و اقتصادی تبدیل شده و توسعه را پدید آورد از بین میرود و دیگر اثری از رابطهای دو سویه میان سیاست که از آن دولت است و اقتصاد و فرهنگ که نیروی ملت است باقی نمیماند. ملی که صاحب امید و نیرو نباشد، نه میتواند حس مسئولیت را در خود بیدار کند و نه میتواند در ارتباط با نیروی سیاسی، انرژی لازم برای مقابله و تحک، را بدست آورد. تا از این طریق بر حوزههای آزادزایش خود بیافزاید.
در عوض دولتها با ثروت نفتی بیشتر سنگینتر، مداخلهگرتر و چسبندهتر میشوند. بطوریکه آن فضائی که ملت بتواند در قلمرو اقتصاد زاینده و فرهنگ نو شونده از خود استعدادی بروز دهد مسدود میگردد. وجود ریشه سیاسی حضور دولت، این دو مقوله مهم مؤثر در توسعه را چون سیاست امری جزم و تحکمی کرده ماهیت و نیروی اینان را دچار هدفهای هیچ انگارانه میکند.
با یک نگاه از زمان ظهور سلسله پهلوی تا به حال به جز دوره کوتاهی در دهه چهل که نسلی هر چند ضعیف در مدیران کارآفرین سرمایه پدید آمد، تا به حال نتوانستیم میدان توسعه را از طریق پیوند ارزشها و توانهای علمی-کارآفرینی به سرمایه، فعال کنیم. آنچه که پدید آمد یا حاصل عشق و علاقهای فردی بود و یا ناچار شد دوشهای خود را به این دوالپاها بسپارد.
بهر صورت وضع به گونهای شد که نه تنها دولتهای سودای اداره اقتصادی که حتی ادعای اداره و کنترل فرهنگی جامعه را نیز در سر پروراندند و توانستند کار را به جای برسانند که دیگر برای ملت حوزهای از قدرتهای اجتماعی باقی نماند تا به مدد آنها بتواند یک میدان مستقل و رو به توسعه میان خود با این دولتها پدید آورد. برای آن که خواننده محترم به خطرات آینده چنین حالتی آگاه شود، تنها کافی است در لحظهای تصور خود را از طریق ملت ارضا کرده و طبعا فشارهای مضاعفی بروی آنها وارد آورد. تنها کافی است به رفتارهای کارمندان دولت با ارباب رجوع که همان ملتاند، لااقل در بانکها، توجه کنید تا متوجه شوید که اعتیاد به رفتارهای مذکور به سهولت از بین بردنی نیستند.
توجه داشته باشیم که این غول بزرگ تنها در مدتی نزدیک به ۲۵ سال نزدیک به ۶۰۰ تا ۷۰۰ میلیارد دلار بلعیده است. جالب آنکه حاصل این بلعیدن، چیزی جز تورم بیشتر نبوده است. تراژدی خطرناک آنگاه آغاز میشود که این دوالپای غولآسا بخواهد نیاز خود را از طریق مردم تامین کند. مردمی که اکثر آنها به نان شب خود محتاجاند. به راستی چه اتفاق میافتاد؟ اندکی به دنیای خیال روید. ملاحظه میکنید به هر چه بیشتر شدن فشار زانوها آن که در زیر دوالپاست و سستتر میشود تا سرانجام در میغلتد. در این صورت دیگر از تاک نشان نمیماند.
اگر از خصوصیسازی سخن میگوییم غرضمان آن است که دچار چنین حالتی نشویم. بنابراین ناچاریم اندکی در باب ضرورت برخاستن این دوالپا از شانههایمان بحث کنیم.
بنیاد دولت مدرن یا بهتر بگوییم شبه مدرن در ایران، همراه با نطفه سرمایهداری دولتی و مداخله دولت در ساختارهای دوگانه ایجاد سرمایه و تحرک سرمایه آغاز گردید. بهمین دلیل دولت از همان آغاز انحصار تجارت و صنعت را به دست گرفت. وجود حکومت نظامی که به سرعت با طبعی بوروکرات آمیخته شده بود، سرانجام با وجود دلارهای نفتی در زمان پهلوی دوم، به وجه بوروکراتیک آن غول آسایی مهار ناشدهای نیز پیوند خورد تا تبدیل به دوالپائی قوی بنیه شده و بر شانههایمان نشست.
حتی کوششهای انجام شده در دهه چهل، توسط گروه از مدیران خوب که در درون این غول برای ایجاد سرمایه خصوصی در ایران آغاز شد نیز به فرجام نرسید و در مقابل ثروت نفتی آن چنان افزایش یافت که کلیه عوامل کنترل کننده دولت توسط ویروسهای طمع غول آسایی نابوده شدند و همین نیرو بود که کادرهای جدید را تبدیل به بوروکراتهای تازه نفس خود کرده و آنها را که روزگاری در پی آن بودند تا مهار بر گردن این غول زنند تبدیل به پشت میزنشینان خود کرد (نمونهاش جهاد و جذب آن در وزارت کشاورزی).
بدینترتیب با اضافه شدن نیروی کنترل فرهنگی بر این غول زخمی شده آغاز انقلاب بیکباره این غول تا چندین برابر وضع اولیه خود شروع به رشد کد. میزان اندازه این غول بزرگ را میتوانید با دو فاکتور مهم جذب منابع و آثار فعالیتهای وی در جامعه ملاحظه کنید. از نقطهنظر جذب منابع، تنها کارنامه بعد از انقلاب نشان میدهد مجموعه فعالیت مذکور جذب نزدیک بر ۷۰۰ میلیارد دلار بوده است و حاصل فعالیتهای اجتماعی بحران دو رقمی. حال بقیه آثارش را خود برآورد کنید. به راستی چنین دولتهایی در برابر مردمی که با چنگ و دندان با دوالپای تورمی این چنین دست بگریبانند چه پاسخی خواهند داد؟
اگر دولت آقای احمدینژاد بخواهد یک کار مثبت کند، آن است که خود را از جاذبه حیرتبار این سیاه چاله برهاند و در این سوی، یعنی سوی مردم قرار دهد و اتفاقا آنانی که به احمدینژاد رأی دادند، همین توقع را از دو داشتند. احمدینژاد باید بداند تا این دوالپای تورم را از دوش مردم برندارد، نمیتواند به دیگر اهداف خود برسد. بنابراین ضروریست میدانهای اصلی و مهم تغذیه این غول را بخشکاند، که مهمترین آنها سرمایههای کلان است که این غول میبلعد و شرکایش را در بانکها تمامی آن کسانی قرار داده است که به جای توان برای زایش کار، صاحب اعتبارات و پشتوانههای مالی فراواناند. تنها همین یک اقدام میتواند، (البته شرط دانستن این که چگونه عمل کنیم) میدان زندگی فعال و شادابی برای مردم بیافریند. با جیبهای خالی و شکم گرسنه تنها میتوان اکل میته کرد و با چنین خواراکی نمیتوان فرهنگ نمونه برای جهان آفرید. پس بیایید راههای باز کردن تنفس گاه مردم را با برداشتن این غول تورم و بانیاش از شانههایشان پیدا کنیم و زندگی را به امید و شور برای بهتر شدن پیوند زنیم.
نشریه: مدیریت فروردین و اردیبهشت ۱۳۸۵