آغاز و پایان سقوط مدیران توطئه گر…

توطئه نماد دیگر مقولهء زورگوئی است؛ با این‌ تفاوت که زورگوئی توطئه عریان است و توطئه، زورگوئی در حجاب. نگاه کنید به فضای زندگی‌ مستبدین، دیکتاتورها و برخی از مدیران زورگو که‌ چگونه در کنارشان نطفه‌های توطئه شکل می‌گیرد و سرانجام به غولی بی‌شاخ و دم تبدیل می‌شود.

اگر یک روی سکه فردیّت فعال و خلاّق آدمی‌ صداقت باشد، روی دیگرش توطئه است. چرا که هر دو مقولهء توطئه و صداقت مبیّن جهت حرکت فردیت‌ خلاق بسوی جامعه‌اند، با این تفاوت که در صداقت، این حرکت منجر به ظهور آزادی معطوف به آگاهی و معرفت و در توطئه، این حرکت منجر به بروز ضرورت‌های حاصل از نادانی و تحکّم می‌شود. در صداقت این جهت به سوی روشنائی است و در توطئه‌ این جهت بسوی تاریکی می شد. در صداقت یافته‌ها دائما در جریان بروز عقل فعال نو و نوتر می‌شوند و در توطئه عقل فعال می‌میرد و آنچه باقی می‌ماند عقلی‌ ثابت و دگم است… در صداقت افق تخیل فعال و معرفت گشاده می‌شوند و از این روی نگاه اجتماع‌ بسوی آینده و نوآوری متمایل می‌شود. امّا در توطئه‌ جهت آزادی تخیل کور شده و آینده دیده نمی‌شود بطوریکه تنها نگاه به گذشته باق می‌ماند. صداقت رو بسوی توحید دارد و از این‌رو امری خدائی است امّا توطئه رو بسوی منیت دارد و لذا امری شیطانی است.

آسمان سیستم مدیر صادق صاف روشن است و آسمان سیستم مدیر توطئه‌گر سیاه و تاریک است‌ طوفانهای سیستم مدیر صادق به آرامشی دلپذیر می‌انجامد امّا طوفان‌های سیستم مدیر توطئه‌گر پایانی‌ دردناک و نومیدکننده دارد.

هنگامیکه به دلیل فقدان شرایط لازم برای‌ دریافت منطق‌های مناسب در جهت ادارهء محیط خود اسیر زورگوئی شدید، ناچارید تمامی تحلیل‌های خود را در مدار قدرت قرار دهید (غرض قدرت فیزیکی‌ است) . در این شرایط آدمیان فعال در محیط بدو گروه‌ تقسیم می‌شوند. آنانی که در مقابل قدرت شما تسلیم‌ می‌شوند و باصطلاح بدون گفتن چرا، در ظاهر آنچه را امر می‌کنید انجام می‌دهند، و آنانی که تسلیم‌پذیر نیستند و در نظر شما عناصری مخرب محسوب‌ می‌شوند. در چنین دیدگاه رادیکالی هیچ نسبتی وجود ندارد: یا دوست یا دشمن. یا بودن یا نبودن. پی بردن به‌ اینکه چنین دیدگاهی کاملا سیاسی-تحکّمی است‌ چندان مشکل نیست. نگاه کنید به فضاهائی از ارتباطات که در آنها آگاهی لازم برای تدبّر و نظم‌ وجود ندارد، در این شرایط تحکم خود را به‌عنوان‌ یک ضرورت نشان می‌دهد. برای مثال در ارتباط با فرزندتان همواره با این بیان رادیکالی سروکار دارید: دست نزن، دست بزن و یا نرو، برو و یا بشین، پاشو و از این قبیل. امّا هر مقدار که منطق‌های لازم برای کاربرد در زندگی را به فرزندتان یاد دهید از تحکم و مدار رادیکالی ارتباطی آن خلاص می‌شوید.

برای مدیر توطئه‌گر خارج شدن عوامل توسعه از جایگاه طبیع‌شان امری طبیعی به نظر می‌رسد. به‌ عبارت دیگر این عوامل پیش از آنکه جایگاه خود را از طریق منطق‌های صحیح ویژه خود پیدا کنند، به‌ خواست و تمایل شخصی مدیر مزبور پیوند می‌خورند. از اعتقاد و باورهای افراد تا سنتها و قراردادهای تنظیم‌کنندهء ارتباطات افراد با یکدیگر، از سازمان و چگونگی آرایش نیروهای انسانی تا برنامه‌ریزی تدوین شده، تمامی به تمایل و خواست‌ مدیر توطئه‌گر پیوند می‌خورند. برای مثال مقولاتی‌ چون فرهنگ و توسعه که از اهداف مهم هر سیستم‌ اجتماعی است تبدیل به وسیله‌ای برای احراز قدرت‌ مدیر مزبور می‌شود. به بیانی جامع‌تر می‌توان چنین‌ نظر داد که با تبدیل شدن قدرت تحکمی-سیاسی از وسیله به هدف، سایر مقولات مهم تکامل سیستم‌ اجتماعی از هدف به وسیله مبّدل می‌گردند.

تکامل اجتماعی چیزی جز تبدیل نظم معطوف به‌ تحکّم و سیاست به نظم معطوف به اقناع و آگاهی‌ نیست، از اینرو به عوامل ایجادکننده و توزیع‌کنندهء آگاهی در محیط خود نیازمند هستیم. 

سیاستمدیر توسعه یا مدیر انسانی
سیاست آنگاه مطرح می‌شود که بتوان‌ ضرورت‌های تحمیل‌شده‌ای را که ایجاد بی‌نظمی می‌کنند کنترل کرده و فضای لازم‌ را برای توزیع آگاهی و رهائی از ضرورت‌ فوق بوجود آورد. 
مدیر توطئه گر یا مدیر غیر انسانی 
سیاست و تحکّم هدف نهائی است. بنابراین‌ نوعی فضای ضدآگاهی بوجود می‌آید. خوشبخت آنست که کره خر بیاید و الاغ‌ برود. بر این اساس سیاست هدف اصلی‌ برای تمرکز بیشتر قدرت مدیر توطئه‌گر می‌شود. 
 
اقتصاداقتصاد یک دستگاه تنظیم‌کنندهء رابطهء سرمایه با پژوهش، تولید و توزیع است، بطوریکه بتوان از طریق این وسیله‌ ضرورت‌های نیازمند به تحکم را به رهائی با پشتوانه آگاهی تبدیل کرد. در طبیعت اقتصاد نوعی فعالیت برای کشف ارزشهای منابع‌ ناشناخته وجود دارد از این‌رو دائما بر حجم‌ دانسته‌ها از طریق آن افزوده می‌شود. اقتصاد یک وسیله برای تمرکز بیشتر سرمایه و غول‌آسائی آن است که‌ جذاب‌ترین جایگاه ادارهء آن دولت می‌باشد. بنابراین در تمامی پروسه تمایل به رشد کمی‌ ایجاد می‌شود نه توسعه کیفی، از اینرو مقولات پژوهش و آموزش حذف می‌شوند و تولید تنها از طریق تکرار دانشی ثابت بر کمیت خود افزوده و غول‌آسا می‌شود. 
فرهنگفرهنگ از آن‌رو که مقوله‌ایست به نظم‌ معطوف به آگاهی در جامعه و سیستم‌ اجتماعی می‌پردازد و هستی انسان را اعتلا می‌بخشد هدف نهائی مدیر است. بنابراین‌ مدیر انسانی سیاست و اقتصاد را در خدمت‌ توسعه فرهنگ می‌گیرد نه برعکس. فرهنگ بدلیل آنکه موجب توزیع و تخریب ضرورتها و طبعا تفرق قدرت تحکم‌ می‌شود مقوله‌ایست که باید مورد کنترل قرار گیرد. بنابراین بیشتر آن بخش از فرهنگ که‌ صیغه‌ای از تکرار یافته است (سنتهای‌ قدیمی) مورد توجه قرار می‌گیرد و به‌ روندهای خلاق برای ایجاد فرهنگ جامع‌تر با نظری مشکوک نگریسته می‌شود.  

این عوامل‌ عبارتند از: پژوهش، تولید و توزیع که از مقولات مهم‌ اقتصادند. از این‌رو می‌توان چنین نتیجه گرفت که در حالت طبیعی سیاست و تحکم نقطهء شروع و ضرورت‌ است. اقتصاد، وسیله و فرهنگ هدف توسعه سیستم‌ اجتماعی است. امّا در شرایط ایجاد شده توسط مدیر توطئه‌گر تحکم و سیاست تبدیل به هدف اصلی مدیر می‌شوند و در حالی که اقتصاد وسیله‌ایست برای‌ گسترش قدرت سیاسی، نوعی گریز دائمی از آگاهی و فرهنگ ایجاد می‌شود. در جدول شماره 1 نقطه‌نظرات‌ دو مدیر توسعه یا مدیر انسانی و مدیر توطئه یا مدیر غیر انسانی را ملاحظه می‌کنید.

تلّون اخلاقی مدیر توطئه‌گر

مدیر توطئه‌گر همواره در مقابل‌ ضعیف‌تر از خود رفتاری بیرحمانه دارد و بعکس در مقابل افراد قوی‌تر، خود را به‌ شدت ترحم‌پذیر نشان می‌دهد. بهمین‌ دلیل مدیر توطئه‌گر توان ایجاد ارتباط متقابل را ندارد. وی یا به بالا و قوی‌تر از خود و یا به پائین و ضعیف‌تر از خود تنظیم می‌کند. نگاه به بالا ظاهری تسلیم‌ شونده و نگاه به پائین ظاهری تسلیم‌ شونده و نگاه به پائین ظاهری تحکّمی و تسلیم‌کننده دارد. از این روی مدیر توطئه‌گر خصوصیات مذمذبانه درونی‌ خود را آن هنگام بروز می‌دهد که در فضائی همزمان با این دو گروه روبرو شود. جریانی شدید از تناقضات رفتاری در این‌ حال به نمایش گذارده می‌شوند که گاه‌ جنبه کمدی و گاه شکل درام بخود می‌گیرند.

با تغییر جایگاه قدرت تحکّمی از وسیله به هدف و برجسته‌تر شدن مقام و شغل افراد در مقابل مدیر توطئه‌گر، بتدریج‌ و سرانجام بطور کامل رابطه تحلیلی‌ شخصیت فرد با مقام او از بین می‌رود. بر این اساس هر فردی تا زمان ادامهء تصدیش در مقام مزبور، می‌تواند صاحب بهترین‌ خصائل باشد و بعد از از دست دادن مقام خود، به‌ سرعت این خصائل را از دست می‌دهد. هرچه مقام‌ بالاتر باشد، صفات انسانی به فرد صاحب مقام بالا با شدت و سرعت بیشتری اتصال می‌یابند و طبعا در جهت معکوس نیز، فرد مزبور با از ست دادن مقام‌ خود، بسرعت این سجایا را از دست می‌دهد. در چنین‌ شرایطی نمی‌توان میان قابلیت‌ها و مشاغل افراد پیوندی تحلیلی برقرار کرد.

از این‌رو سیستم تحت ادارهء مدیر توطئه‌گر دارای یک چارت تشکیلاتی مرئی و رسمی (براساس‌ ارتباط صرفا سیاسی افراد با او) و چندین چارت‌ تشکیلاتی نامرئی می‌شود. ویژگی این چارتهای‌ نامرئی آنست که در تمامی آنها با روشهای آنارشیک‌ (هرج و مرج‌آمیز) کوشش می‌شود میان قابلیت‌های‌ افراد و خواسته‌های صرفا مادی سرکوب‌شدهء آنان‌ رابطه‌ای فعال برقرار شود. معمولا ترکیب این‌ تشکیلات نامرئی بصورتی است که مدیر توطئه‌گر ناچار می‌شود قدرت اصلی خود را نه از عناصر دورنی بلکه از عناصر بیرونی سیستم تحت هدایت‌ خود اخذ کند و در عوض در فضای درونی خود دائما بذر بی‌اعتمادی بپاشد. همه گناهکار مشوند مگر آنکه بی‌گناهی‌اشان از طریق روند تسلیم اثبات شود.

مدیر توطئه‌گر بر این اساس موجودی تنهاست و از نقطه‌نظر روانی فکر می‌کند همواره گروههائی در صدد تخریب و انهدام وی هستند. این مدیر بدلیل‌ گریز از توزیع آزاد اطلاعات و آگاهی در درون نظام‌ خود، بتدریج صاحب این اعتقاد راسخ می‌شود که‌ همه آدمیان دروغ می‌گویند.

مدیر توطئه‌گر قدرت را هدف خود قرار می‌دهد وی با هدف قرار دادن قدرت تبدیل به مدیری صرفا سیاسی می‌شود. و چون سیاست همواره مقوله‌ایست‌ با منطق‌هائی ثابت و متکی به ضرورت‌ها، بنابراین با تغییر شرایط بیرونی و درونی و تحوّل در ضرورتها، وضع وی دگرگون می‌شود و تلون‌های رفتاری و اخلاقی بروز مکنند. با ظهور این تلون‌های اخلاقی، امکان ایجاد فضای معنوی در محیط بسیار کم می‌شود. اصولا برخلاف فرهنگ، سیاست افقی تنگ دارد و نمی‌تواند موجب گشایش دریچه‌های آرزوهای‌ معنوی شود. برای مثال، مدیر توطئه‌گر هنگامیکه با ضعیف‌تر از خود روبرو می‌دهد. در حالیکه در خلاء وجودی قدرت قوی‌تر از خود هر اخلاقی را که ممکن‌ است موجب بروز رابطه‌ای معنوی میان او و محیط شود نفی می‌کند. آدمیان زیر دستش نباید به او دروغ‌ بگویند، امّا او مجاز است به آدمیان‌ قدرت‌مندتر از خود دروغ بگوید. در چنین‌ فضائی امکان توزیع اطلاعات و آگاهی وجود ندارد. بنابراین تحول از ضرورت سیاسی به‌ آزادی فرهنگی که طبعا به ایجاد فرهیختگی در روابط فرد و جامعه می‌انجامد، میّسر نمی‌شود. به همین دلیل می‌توان مدیر توطئه‌گر را مدیر ضد توسعه و وابسته دانست. وی اخلاق را تبدیل به وسیله‌ای برای گریز از واقعیتها می‌کند به همان‌گونه که سرانجام در تمامی‌ فضای ایجاد شده توسط او نیز این امر تسّری‌ می‌یابد.

فضای فعالیت مدیر توطئه‌گر آکنده از ترس است، ترس از بروز حقایق، ترس از ناپایداری شغلی، ترس از آینده و ترس از هر آنچه که بنظر نو می‌آید. به همین دلیل‌ فرهنگ کار و زندگی در محیط تحت امر مدیر مزبور مبتنی بر مخفی کاری و دورغ‌گوئی‌ است. با هدفمند شدن تحکّم، لاجرم تحکّم‌ باید گسترش یابد. چنین اجباری اصولا با فطرت آدمی و جریان توسعهء اجتماعی او که‌ چیزی جز اثرگذارتر شدن فرد (خلاق‌تر شدن‌ وی) در آن است نیز مغایرت دارد. امّا نظر مدیر توطئه‌گر برخلاف چنین فطرتی است؛آدمیان‌ آنگاه اثرپذیر می‌شوند که نیروی خلاقه‌ اثرگذار آنها سرکوب شود و ترس همواره‌ بهترین وسیله برای این سرکوب است. هر شخصی‌ بهرحال دارای نقاط ضعف است تنها کافی است که‌ زمان معینی برخی از این نقطه ضعف‌ها آشکار و تبدیل به بزرگترین گناه شوند. استالین از طریق همین‌ ترفند مخالفان خود را سرکوب می‌کرد.

گاه مدیر توطئه‌گر شرایطی ایجاد می‌کند که در آن‌ تمامی افراد براساس فرامین و دستوراتش مقصر و گناهکار تعریف می‌شوند. در این شرایط هیچ‌یک از افراد توانائی ایجاد حس امنیت مستقل در خود را نخواهند داشت. آنان ناچار خواهند شد بهر صورت‌ ممکن خود را به مدار روابطی که مدیر مزبور ایجاد کرده است برسانند و امنیت را نه در قلمرو و رفتارهای

پیوسته با قوانین، که در وابستگی خود به این مدارها بدست آورند. از این روست که قانون‌شکنی ناآشکار بصورت یک سنت در روابط فیمابین افراد در می‌آید و نتیجه معلوم است؛قداست قانون از بین می‌رود.

روانها در محیط فعالیت مدیر توطئه‌گر عجولند. مدیر توطئه‌گر از آن‌رو که مدیری‌ است سیاسی، بنابراین سیاست را که‌ ذاتا تحولی انفجاری و ناگهانی است‌ هدف خود قرار می‌دهد در حالی که‌ اقتصاد که موجب بروز تحولات دراز مدت را باعث می‌شود از صحنهء دید وی خارج می‌شوند. از نقطه‌نظر سیاسی اصولا قدرت بصورتی‌ ناگهانی از مدیری به مدیر دیگر انتقال‌ می‌یابد، حال آنکه یک هدف اقتصادی‌ به زمان متوسطی برای تحقق خود نیازمند است و بطریق اولی، برای تغییر یک عادت‌ اجتماعی در حوزهء فرهنگ به حداقل دو تا سه نسل‌ فعالیت نیازمندیم.

بنابراین مدیر و توطئه‌گر هرچه بیشتر به حوزهء فعالیتهای سیاسی گام گذارد دیدگاههای سیاسی که‌ مشتاق تحولات کوتاه مدت‌اند بر تمامی حوزه‌های‌ اقتصاد و فرهنگ حاکم می‌شوند و روانهای افراد را در محیط کار مدیر مزبور عجول و غیرقابل کنترل می‌کنند. بی‌نظمی در ارتباطات و مبدلات میان افراد باتوجه به‌ گریز از قانون در هنگام خلاء نیروی تحکمی-سیاسی‌ بهمین دلیل افزایش می‌یابند.

از نقطه‌نظر رفتاری غجول بودن قدرت تحلیل‌ آدمی را از بین می‌برد وی را فردی عصبی، ناراضی و تهاجمی بار می‌آورد.

در فضای تحت مدیریت یک مدیر توطئه‌گر، مشاغل، ارزش خود را فقط از منظر حقوق ویژه و قدرتی که نصیب دارندهء آن می‌کنند، نشان می‌دهند و از آن روی که افق فرهنگی و تا حدی اقتصادی این‌ مشاغل قابل رویت نیستند این باور که می‌توان در محدودهء همان شغل نیز مسیر تکاملی را پیمود و مناظر جدیدی کشف کرد وجود نخواهد داشت، به عبارت‌ دیگر تمامی حوزه‌های درونی تحول در یک حوزه‌ شغلی در حجاب تاریکی پیچیده می‌شوند و قابل‌ رویت نیستند. تنها لذت ممکن، همان لذت آنی قدرتی‌ است که دارندهء آن شغل احساس می‌کند و چون این‌ لذت آنی است، به سرعت جاذبه‌های شغل مزبور از بین می‌رود و فرد به صورتی عجولانه تمایل به ارتقاء خود را بدون ادراک صور معنوی کار در آن حوزه نشان‌ می‌دهد. از همین‌روی است که کودکان بزرگ شده در این محیط معمولا تمایل به مشاغلی دارند که از حداکثر حقوق ویژه اجتماعی بهره‌مند شوند و کمترین‌ درگیری سیاسی را داشته باشند (درخواستها برای‌ مشاغل سیاسی یا در مدارهای بسته زد و بندها قرار می‌گیرد و یا در مدار برخوردهای آنارشیستی و یا حتی آنتاکونیستی قدرتها) آنان همه می‌خواهند مهندس یا دکتر شوند، بدون آنکه حتی یکبار هم که‌ شده سنجشی مناسب بر روی استعداد خود داشته‌ باشند. دیگر کسی فکر نمی‌کند ممکن است بتواند یک رفتگر و یا یک بنّای خوب باشد و در این رشته‌ها نوآوریهائی از خود بروز دهد. در چنین محدوده‌ تنگی بسیار طبیعی است که ناظر بر فقدان نوآوری در سطوحی باشیم که مردم غرب با اتکا به آنها توانستند موجب بروز انقلاب صنعتی شوند.

در عمق محیط فعالیت مدیر توطئه‌گر ناظر بر روند پیچیدهء دیگری نیز هستیم که بسیار مخرب‌تر است. این روند را وسیله‌ای ایجاد می‌کند که در تصور افراد تربیت‌شده در این محیط، می‌توان با آن همه چیز را خرید، یا بقولی همه چیز را به ضد خودش تبدیل‌ کرد، و آن پول است.

گفتیم مدیر توطئه در فضای فعالیت خود به‌ تمامی مقولات اقتصادی و فرهنگی، از دید سیاست یا بهتر بگوئیم قدرت سیاسی می‌نگرد. از این روی پول‌ که وسیله‌ای اقتصادی برای سهولت در مبادله و گسترش آن است تبدیل به عاملی برای اخذ قدرت و نفوذ بیشتر می‌شود. با پول حتی می‌توان امنیت را هم‌ خرید. می‌گویند یکی از عللی که هیتلر جهودان را می‌کشت آن بود که آنان سرمایه‌دارانی بودند که توان‌ تبادل پول یا قدرت را نداشتند. مشاغل پولساز در حوزهء فعالیت مدیر توطئه‌گر که طبعا نوعی‌ تمرکزگرائی و غول‌آسائی بر نظام‌های آن حاکم است، مشاغلی هستند که باید بتوانند در پروسه‌ای سریع بر ثروت مادی فرد دارندهء آن بیافزایند، نظیر دلالی و از این قبیل مشاغل کاذب و مخرب، این ویژگی بخصوص‌ در اقتصادهای مرکانتالیستی و حتی فیزیوکراتی دو چندان می‌شود (نظیر اسپانیای دورهء امپراطوری، بعد از کشف آمریکا توسط کریستف کلمب).

بهمین دلیل سیستم تحت هدایت مدیر مزبور سیستمی بسیار مادّی و فاقد افق‌های هستیانه معنوی‌ است.

مدیر توطئه‌گر و توزیع اطلاعات

اگر فرد را حوزهء بروز خلاقیت و جامعه را حوزهء جذب آن بدانیم، بسیار طبیعی است که در این جامعه‌ دارای دو گونه وحدت خواهیم بود، وحدت اول‌ وحدتی است که در آن ارتباط میان افراد را قدرت نقد و کاربرد منطق‌های قدیمی و جدید تنظیم می‌کند. این‌ نوع از وحدت را وحدت معرفتی و خلاق می‌نامیم. در حالت بعدی در حقیقت وحدتی وجود ندارد، بلکه با نوعی تجمع روبروئیم که از یک سو زور و از سوی‌ دیگر تمایل به اخذ ثروت و قدرت بیشتر بعنوان انگیزه در فرد عمل می‌کنند. با تجمع‌ هرچه بیشتر چنین حالتی خودبخود از یک‌ سو زور و تحکم نیز ضرورت بیشتری پیدا کرده و از سوی دیگر مقاومت در افراد منجر به بروز جریانهای متنوعی از توطئه‌ می‌شود. در وحدت معرفتی-علمی وضع‌ تفاوت دارد؛بطوری‌که افراد نه از طریق‌ ترس یا سرکوب، که از طریق اهداف‌ معنوی‌شان با یکدیگر رابطه برقرار می‌کنند. آنان دائما بر قلمرو فردی اقتدار معنوی خود و اثر اجتماعی آن می‌افزایند، همانگونه گه گفتیم این نوع‌ از اقتدار می‌تواند محدوده یک شغل را سرشار از خلاقیت و حاصل آن یعنی نوآوری کند و سیستم را توسعه بخشد. امّا در نوع اوّل تنها عامل ایجاد نظم‌ مجموعه‌ای از سنتهای تکراری و فمرانهای اعمال شده‌ از خارج از دورن معنوی آدمی است. در این حال‌ تمامی سطوح معرفتی اعتقادات هستیانه که معرف‌ هویت خلاق افراد در اجتماع است مخفی شده و در مقابل تمامی سطوح ظاهری فرامین و سنت‌های تکرار شده بشدت ظاهر شده و حتی به حوزهء قوانین پای‌ می‌گذارند. سرانجام باید گفت؛جامعه تحت مدیریت‌ مدیر توطئه‌گر، فردیت‌های صاحب عقل فعال است‌ خود را از مدار صداقت به مدار توطئه هدایت می‌کند.

تشکل‌ها در فضای فعالیت مدیر توطئه‌گر، بسیار مخرب و در حجاب‌اند، علت روشن است: گفتیم با گسترش فعالیت مدیر توطئه‌گر، محیط فعالیت بشدت‌ مادی می‌شود، از این روی هر تشکلی دارای دو ویژگی‌ می‌شود، یکی آنکه افراد فعال در آن تنها به قدرت‌ سیاسی می‌اندیشند بر این اساس آنان این‌قدرت را در فضای بستهء مدیریت خود ابتدا تقسیم کرده و سپس‌ بشدت متمرکز می‌سازند. دوم آنکه تمامی روابط چه‌ در شکل مبارزه و چه در شکل وحدت تنها با حوزه‌های‌ قدرت قابل تعریف می‌شوند. بهمین دلیل است که در جامعهء تحت تسلطّ این نوع از مدیریت، اکثر احزاب و گروهها دارای مقاصدی غیراز آنچه شعار می‌دهند هستند. آدمیان در حول و حوش این تشکل‌ها معمولا روان آرام و قدرت تحلیل خود را از دست داده و تبدیل به ابزاری در جهت فعالیت مدیران آنها می‌شوند.

به همان سان که محدوده‌های داخلی مشاغل در محیط توطئه از حرکات تکاملی و خلاق تهی‌ می‌شوند، پژوهش و آموزش در این مناطق بی‌محتوی‌ و بی‌اثر می‌گردند. این مقولات کاربرد اصلی خود را

در این زمینه‌ها از دست داده و تبدیل به وسیله‌ای برای‌ احراز قدرت می‌شوند. به‌عبارت دیگر دستاوردهای‌ پژوهشی نه برای توزیع در جامعه و افزایش سطح نعم‌ مادی و معنوی آن، بلکه تبدیل به ابزاری برای بدست‌ آوردن قدرت بیشتر مدیر توطئه‌گر می‌شوتد.

آموزش نیز چنین است، در این شرایط آموزش‌ تنها مشتی کلمات و ارقام بی‌مصرف است که برای‌ آینده فرد آموزش دیده هیچ کاربردی ندارد، مگر آنکه‌ به نتیجهء خود، یعنی مدرک آنهم برای پروسه جذب‌ مشاغل شود. به عبارت دیگر به حوزهء آموزش نیز بمانند تمامی مشاغل تنها از دید قدرتی که نصیب فرد می‌کند نگریسته می‌شود. نه درک و ادراک مسائل و طبعا گریز به پژوهش و دریافتهای بیشتر.

برای مدیر توطئه‌گر هرچه دامنه توزیع اطلاعات‌ و آموزش منطق‌های جدید کمتر باشد، محیط امن‌تر توصیف می‌شود از این‌رو چنین مدیری کوشش‌ می‌کند تا حد ممکن امکان محاوره و ارتباط آدمیان را در حوزه‌های عمومی کمتر کند. وی بهمین دلیل معتقد است که آدمیان چون پیچ و مهره‌های یک ماشین‌ هستند و حق ندارند از محدودهء تعریف شده خود پا فراتر بگذارند. وی به طبقه‌بندی آدمیان براساس‌ فاکتورهای ظاهری ارتباطی و مدارک، بیتشر از قدرت‌ خلاقیت و عمل‌کرد واقعی آنها اهمیت می‌دهد، آدمیان‌ به روش‌هائی انتخاب می‌شوند که بتوانند سهم‌ بیشتری از قدرت تصمیم‌گیری در حوزهء مسئولیت‌ خود را بوی تفویض کنند. به همین دلیل مدیر توطئه‌گر خود را قدرت‌مندی بدون مسئولیت و آدمیانش را مسئولانی بدون قدرت تعریف می‌کند.

توطئه همواره از یک اصل مهم که میشل فوکو بسیار بر آن تأکید کرده، تبعیت می‌کند، این اصل‌ می‌گوید:

“در حالی که آدمیان احساس می‌کنند همهء حرکات آنها توسط مدیر دیده می‌شود، خود قادر نیستند او را و حرکاتش را ببینند”.

بنابراین قلمرو آشکارسازی تنها از یک سو، آن‌ هم از سوی آدمیان بسوی این مدیر قابل تحلیل و تحقق است. در حالی که تمامی حوزه‌های آشکار حرکات مدیر باید به حوزه‌های کلیشه‌ای و کنترل شده‌ انتقال اطلاعات بسوی محیط تنظیم شوند. این ترکیب‌ ارتباطی بخصوص برای سوداگران صاحب تکنولوژی‌ اتوماسیونی بسیار لذت‌بخش است. چرا که سوداگران‌ دارای نوعی دوگانگی مدام هستند: آنان از یکسو تمایل دورنی شدید به قدرت و پول (شکل مبادلاتی‌ قدرت) دارند و از سوی دیگر با حوزه‌های تولید و کار و پژوهش که بشدت آشکار هستند در ارتباطاند.

آنان چون مدیران قلمرو سرمایه‌داری دولتی در نظام‌های شبه‌سوسیالیستی و یا نظام‌های با اقتصاد سرمایه‌داری دولتی هیچ چاره‌ای ندارند مگر آنکه آن‌ بخش از طمع خود را که فاقد قدرت بروز اخلاق‌ معرفتی ارتباط اجتماعی است مخفی کنند. بخصوص‌ در دوران اول توسعه تکنولوژی، یعنی تکنولوژی‌ اتوماسیونی، این نکته بسیار آشکار شد، چرا که در این‌ دوران میزان دانش اجتماعی تقریبا ثابت مانده و به‌ پشت درب کارخانه‌ها هدایت گردید. این مدیران تا همین اواخر حتی نگذاشتند علائم تخریب محیط زیست که ویژگی تکنولوژی اتوماسیونی و غول‌آساست آشکار شود.

با این حال محیط ایجاد شده توسط مدیر توطئه‌گر با سیستم تحت ادارهء وی بتدریج سیستمی‌ بشدت ناپایدار می‌شود؛علت آنست که بدلیل فقدان‌ ارتباط و توزیع اطلاعات و وجود نظام مبتنی بر ضد اطلاعات، آنتروپی در محیط آنها افزایش می‌یابد. با توسعه بی‌نظمی مدیر توطئه‌گر ناچار است به تحکم و زور روی آورد، بطوری که سرانجام کار وی مقابله با بی‌نظمی‌ها خواهد شد و فرصت‌های طلائی برای‌ تکامل خود را از دست خواهد داد.

و سرانجام مدیر توطئه‌گر آفتی است که باید از آن‌ گریخت. مدیر توطئه‌گر تمامی علائم لازم برای‌ توسعه رابه ضد آنها تبدیل می‌کند. وی اطلاعات را به‌ ضد اطلاعات، ارزش رابه ضد ارزش، خلاقیت را به‌ عادت و تقلید تبدیل خواهد کرد. وی تمامی بنیادهای‌ اصلی توسعه را و بخصوص سه مقولهء مهّم سرمایه‌ (عمدتا پول) پژوهش و کار را از جایگاه طبیعی‌ فعالیت‌شان خارج کرده و تنها در مدار تمرکز قدرت‌ قرار می‌دهد، از این روی بدترین مظاهر فرهنگ زشت‌ طبقاتی را در چنین فضائی نظاره می‌کنید.

مدیر توطئه‌گر و بیماری بی‌اعتمادی

مدیر توطئه‌گر فرجام خطرناکی برای خود و محیط خود ایجاد خواهد کرد، وی محیطی سرشار از بی‌اعتمادی، ترس، تهاجم، با آدمیانی فاقد آرامش، ترحم‌پذیر، بشدت متظاهر، و وابسته ایجاد خواهد کرد. حاصل این همه عناصر ضد اخلاق به نوعی‌ فروپاشی می‌انجامد که گاه تراژیک و گاه کمدی است.

از دیدگاه تضادهای درونی جامعه، مدیر توطئه‌گر، مدیری است با دیدی خرد و خرده‌پا. وی‌ هراسان بهر سویی می‌دود تا به خواسته‌هائی دست‌ یابد که بیشتر محصول اوهام او هستند تا عقل فعال.

مدیر توطئه‌گر بهمان اندازه که ترس و زور را اساس ارتباط خود با سیستم خود قرار می ژدهد، بهمان‌ اندازه از عواملی که در مقابل این دو قرار می‌گیرند وحشت دارد. با این حال وحشت اصلی وی از اصلی‌ که برایش گنگ و غیرقابل فهم است مایه می‌گیرد. اصلی می‌گوید: هنگامیکه راه‌حل صحیح اصلی‌ یک پدیده راپیدا نکرده‌ای همواره باید در انتظار حملهء عوامل ناشناخته یا عوامل بظاهر شناخته شده‌ مزوّر باشی. تسلط تقدیروار نگرانی بر روان این مدیر سرانجام موجب بروز بیماری مزمن بی‌اعتمادی‌ می‌شود. دیگر هیچ‌کس نیست که بتوان با او به سخن‌ آمده و در کنارش لحظه‌ای‌آرمید. با از بین رفتن قدرت‌ اعتماد، سقوط مدیر توطئه‌گر بطور جدی آغاز می‌شود. وی بتدریج تنها و تنهاتر می‌شود. آنقدر تنها که گاه فرزندش را نیز سبب همین بی‌اعتمادی بدست‌ خود می‌کوشد (رجوع کنید به زندگی برخی از پادشاهان) . و این فرزندکشی شاید اشاره‌ای باشد بر این نکته که مدیر توطئه‌گر توانائی دوست داشتن و دوست داشته شدن خود را یعنی مهمترین و اساسی‌ترین بخش فطرت آدمی را از دست می‌دهد. داستانهای تراژیک قتل‌عامها، رقابت‌های خطرناک‌ تسلیحاتی، بمب اتمی، بمب‌های میکروبی و شیمیائی‌ حاصل عملکرد این مدیران است.

در وجود همگی ما بخشی از سایه دهشت‌بار مدیر توطئه‌گر یا خفته است یا نیمه بیدار و یا بیدار. حراست از حریم دل و معرفت و عشق، دوست‌ داشتن، امیدوار بودن، انسان را نه یک حیوان که عالم‌ کبیر معرفت و جایگاه خدائی دانستن، زندگی را با عشق و محبت پیوند دادن، غم انسان خوردن، مستقل‌ بودن، به علم و معرفت چنگ انداختن، قدرت و توانائی نقد پدیده‌ها را در خود بوجود آوردن، تونائی‌ آمیختن فعال عقل و تخیل را داشتن، و از همه مهم‌تر، هستی معنوی خود را در ساحت یگانه‌کننده عشق و دوستی نگاه کردن، می‌تواند ما را از این عفریت خفته‌ یا نیم خفته که هر لحظه ممکن است بیدار شود و بر ما تسلط یابد نجات دهد. شیشه عمر این دیوسفید، گذر از هفت‌خوانی است که ما را به معنی معرفت هستی‌ خود در این عالم می‌رساند. هستی‌اش که بیشک‌ یکسویش خلقت جهان و سوی دیگرش رستاخیز بعدی ماست، یکسویش ضرورت‌های مسلط مکان و تجربه در این عالم است و سوی دیگرش رهائی‌ درونی از زندان اکنون و گریز عاشقانه بهر سوی زمان، از ازل تا باد. اگر بدانیم که هیچ چیز جز عشق و محبت‌ و دوستی باقی نخواهد ماند، اگر بدانیم که سوءاستفاده‌ آدمیان از ما نه به خاطر گذشت ما از آنها که زورگوئی‌ وجود دارد، نادانی تسلط می‌یابد، آنگاه تنها راه مبارزه‌ با زورگوئی را نه آنتاکونیسم خون، بلکه در استفاده از دانائی و گسترش مدام آن خواهیم دانست.

بزرگترین مشکل مدیر توطئه‌گر آنست که‌ نتوانسته است به لذت یافتن هستی حقیقی و معرفتانه‌ خود دست یابد. او خودآگاهش را گم کرده است. او اگر می‌دانست تکامل جود معنویش تنها در ساحت‌ عشق و معرفت قابل نظاره است هیچ‌گاه به قدرتی دل‌ نمی‌بست که نتواند آن را بعد از مرگ خود با خود داشته باشد. تنها باقیمانده و ماترک آدمی عشق و محبت است. بقول خواجه بزرگوار شیراز

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبد دوار بماند

پس آنچه که ما را از دام توطئه می‌رهاند صداقت‌ است. تنها صداقت است که می‌تواند دریچه‌های عقل‌ فعال را بسوی ما بگشاید و ما را از زندان بزرگترین‌ نیوی توطئه یعنی عقل جزم برهاند. 

نشریه:علوم انسانی