درافتادن و جدال با دیوان سالاری آن هم غولآساترین نوع خود در جهان به این سادگیها هم نیست. کار هر کس نیست خرمن کوفتن/ گاو نر میخواهد و مرد کهن. هم انرژی میخواهد و هم شعور، هم عقل میخواهد و هم تجربه. هم صبر میخواهد و هم توان تصمیمگیری. هم هوشمندی میخواهد و هم قدرت گریز از جاذبههای توان فرسایش.
هیچ نیرویی به تنهایی قادر به اصلاح و مقابله با میدانهای نامرئی مافیایی آن نیست. آنان که بدون بصیرت چنین کردند، یا خانهنشین شدند تا از تاروپود چسبنده آن بگریزند و در میدانهای جاذبههای فرسایشیاش گرفتار نیایند و یا با کشیدن شمشیر از روبهرو چون ””دن کیشوتی‘‘شمشیر به هر سو برانداختند بیآنکه به نتیجهای برسند.
امروز وضع چنان شده است که حتی رییس این دیوانسالاری هم به مجموعه منتقدان این بوروکراسی مقاوم در برابر هر تغییر پیوسته است هر چند که چنین کاری در 30-20 ساله اخیر خود سنتی شده است، بصورت پرسشی بیپاسخ. به هر تقدیر آقای احمدینژاد نیز به صف مبارزان با این غول پیوسته و به دلیل اهمیت آن بد نیست نیم نگاهی به وضعیت این بوروکراسی بیندازیم.
1- پیشینه دیوانسالاری در ایران به فراتر از عمر دیوان سالاری مدرن میرسد. اصولا در ایران همواره دو گروه در میدان اقتصاد سیاسی جامعه فرمانده شده و سکان حکومتی را به دست میگرفتند، اینان عبارت بودن از مستوفیان یا همان دیوان سالاران پیش از ظهور نهادهای مدرن در ایران و نظامیان. اما مستوفیان دارای تبارشناسی اخلاقی ویژه خود بودند. تقریبا اغلب مستوفیان از خانوادههایی بودند که مستمرا به همین شغل میپرداختند و دارای اخلاق ویژه، سلوک و نوع زندگی خاص خود بودند. حتی اگر حکومتها تغییر مییافتند این مستوفیان کماکان به شغل خود مشغول میماندند، هر چند که همواره در خطر مرگ هم قرار میگرفتند، جریان رقابتهای کور در میدان سیاست و ضرورت صیانت از آن در شرایطی که قدرت مدام بدست بیخردان میافتاد، در درجه اول جان این مستوفیان صاحب مقام را به خطر میانداخت. گاه پدر در توفانی این چنین به تیغ جلاد سپرده میشد و پسر در مقام وی تن به استمرار زندگی میداد و گاه نیز دودمان یک سلسله از این مستوفیان به باد فنا سپرده میشد.
با این حال مستوفیان به همراه پیشهوران صنعتی و روحانیان سه گروهی بودند که اخلاق اجتماعی زندگی در جامعه شهری از طریق همان پیوندی که ریشه در سلسله تاریخی حضور اجتماعی آنان داشت مورد صیانت قرار میگرفت.
داستان انقطاع در حضور این سه گروه، یا بهتر بگوییم این سه سنگر مهم اخلاق اجتماعی، وضع قدرت و سیاست را نیز به شدت مصیبتبار میکرد. پیشهوران صنعتی از اواخر صفویه تا قاجار فروپاشیدند و سنتهای زیبایی اخلاقی معطوف به کار هود را از دست دادند. بعد نوبت روحانیان رسید که در میان روپاشی صفویه تا ظهور نهضت اخباریگری، با هجوم نیروهای خارج از خود روبهرو شدند و تحت تاثیر میدان پوپولیسم سطحینگرانه و تهی از اخلاق آن قرار گرفتند. ضمن آن که به تدریج تبار شهری خود را از دست دادند و با جذب تبار روستائی از مدنیت شهری دور افتادند و سرانجام آخرین ماجرا، رویداد تراژیک بعدی بود که برای مستوفیان صاحبتبار پیش آمد. اینان نیز از اواسط سالهای قدرت محمدرضاشاه به تدریج از چرخه هدایت سازمانهای بوروکراتیک دولتی کنار گذاشته شدند تا سرانجام آخرین نفسها را در همان سالهای اولیه انقلاب بکشند و فروریزند.
2-با ظهور اقتصاد سیاسی وابسته به دلارهای نفتی و فروپاشی رابطه انتقادی میان دو قدرت سیاسی و اقتصادی و یا بهتر بگوییم با تمرکز قدرت سیاسی و اقتصادی در ساختار دولتی-حکومتی بود که تقریبا امکان مقابله با جریان این فروپاشیها به طور کامل از بین رفت. تمرکز دو قدرت سیاسی و اقتصادی در دولتها، دیوانسالاران را در موقعیتی ویژه قرار داد، به طوری که آنها توانستند با سرعت زیاد در زمانی که به نیم قرن هم نرسید، در تمامی مظاهر زندگی اجتماعی دخالت کنند. از حدود اواخر دهه 40 شمسی تا دهه 80 در مدتی تقریبا نزدیک به 40 سال وضع آنچنان شد که این دیوانسالاری خود را محقق دید، حتی در شخصیترین حوزههای زندگی مردم مداخله کند. جریان حرکت به سوی افزایش این مداخلات را میتوان به شرح زیر طبقهبندی کرد.
مشروطه توانست در آغاز خود قدرت سیاسی را از اقتصادی تفکیک کند و روابط این دو را براساس بازخورد مالیات-امنیت تدوین نماید.
اما مشروطه نتوانست نهادهای لازم برای صیانت از این بازخورد را تدارک کند. این بود که آثار حاصل از فقدان این نهادها به همراه وجود قدرت مستبد، سنتی بحران را به حدی افزایش داد که ضرورت تحول سریع در ساختار مذکور سرانجام به کودتای رضاخان فرجام یافت.
حکومت نظامی و متمرکز جدید به دلیل فقدان قدرت در تنظیم نهاد مالیات-امنیت، کوشش نمود اهرمهای مهم قدرت اقتصادی را به دست خود گیرد، این بود که اولین اقدامات برای تمرکز قدرت اقتصادی در دولت در دوره مدرن، از طریق ظهور انحصارات تجاری اقلام مهم اقتصادی آغاز گردید و هدف اجرایی-عمرانی که ویژگی مشروطه بود سرانجام از طریق بودجهای تامین گردید که از همین النحصارات به دست آمد. طعم خوش این حرکت که به تحقق بسیاری از طرحهای عمرانی دوره رضاشاه فرجام یافت. (به ویژه آن که هنوز از آثار فساد و غولآسایی بوروکراتیک خبری نبود)شرایطی پدید آورد که این حرکت باز هم ادامه یابد. چند بحران مهم در قدرت حکومتی، نظیر دوره انتقال قدرت از رضاشاه به پسرش و دوره کوتاه دکتر مصدق نتوانست این جریان را که به تدریج چون بلدوزری که در جریان یک شیب به حرکت درآمده بود متوقف سازد. آن کدام سیاستمدار بود که میتوانست از جاذبه دلارهای نفتی بگریزد. حتی کوششهای امثال ابتهاج آن هم برای جدایی دلارهای نفتی از دولت و مرکزیت قدرت سیاسی به رهبری شاه نه تنها به جایی نرسید، بلکه موجب شد تا پرونده قطوری از فساد برای این دستپرورده داور تدارک شود تا فراموش نکند که اسبسواری با خانواده سلطنتی و فالوده خوردن با شاه هم نمیتواند از نیروی این جاذبه بکاهد.
3- هرچه نیروی سیاسی ثروت بیشتری به دست میآورد، ویروسهای قدرت مستبدانه سنتی با قدرت وحدت بیشتری به جانش میافتادند، ویروسها که از یک سو زهرابههای نوعی شبه مدرنیته را ترشح میکردند و از سوی دیگر قدرت استبداد را چون دختر جوان زیبایی نشان میدادند، حاصل همان بلائی شد که پول مفت بر سر همه آورد. به تدریج سخن انسانهای فهیم صاحب فرهنگ و منتقد، چون زهری شد غیرقابل تحمل و در مقابل تعریف و تمجیدهای نوکیسهگان این جریان شبه مدرن آنچنان جذاب به نظر میرسید که هیچ کس نمیتوانست از جاذبهاش بگریزد. این شدکه تقریبا تمامی میراث اخلاقی و فرهنگی مستوفیان، با خودشان به قبرستان فراموشی و خانه نشینی فرستاده شد و عرصه برای جولان بیفرهنگان نوکیسه فراهم شد. عرصهای که سرانجام به جدال میان ژیکولهای شبه مدرن با لاتهای فاقد اخلاق انجامید. جالب آن که این جاذبه حتی به صحنه هنر و داستان و سینما نیز کشانده شد. با آمدن فیلمهایی چون قیصر، گوزنها و حتی فیلمی چون رگبار و سپس چند صد دوجین فیلمهای جاهلی، این لوپنهای فاقد اخلاق به پیامبران اخلاق معنوی تبدیل شدند. ضد ارزشها صاحب ارزش شدند. در فیلم گوزنها و رگبار، دو نیروی روشنفکر(به زعم آن زمان)و
لات با هم نرد دوستی و ارتباط و همدردی بازی میکردند و همعرض قرار میگیرند. حتی کار به جایی رسید که برای سنتهای جزمی که در حال فروریزی بودند، اشک تمساح ریخته شد. این وضع در تمامی شاخههای هنر پدید آمد. برای نمونه میتوان به موسیقی اشاره کرد که حاصل مساعی توانفرسای عزیزانی چون وزیری، صبا و خالقی یک شبه به کناری گذارده شد و گرایش شدید به سنت آنچنان فشار آورد که تقریبا اثری از آن تجربیات باقی نماند، جز کوششهای حسرتزده از ناشنیدن یک ملودی زیبا.
4- با آغاز انقلاب و ظهور نیروهای پرانگیزه برای تغییر، این تصور پیش آمد که انقلاب میتواند با پشتوانه چنین نیروهایی با غول بوروکراسی درافتد و زمینه را برای تحول بنیادین اجتماعی فراهم سازد. اما با سرعت زیادی معلوم شد که چنین اتفاقی نخواهد افتاد، بلکه برعکس این غول بود که شروع به بلعیدن کادرهای انقلابی کرد. به طوری که همه انگشت حیرت به دندان گزیدیم. آنگاه که دیدیم جهاد سازندگی به سرعت توسط وزارت کشاورزی بلعیده شد و ضرورتهای حاصل از تحولات انقلابی و جنگ تحمیلی از یک سو و جاذبههای دلارهای نفتی از سوی دیگر همه را به درون چاه ویل این قدرت شبه مدرن انداخت.
به تدریج معلوم شد که نه تنها این جریان متوقف نخواهد شد، بلکه با پایان جنگ تحمیلی و رفع شرایط حاصل بحران اولیه انقلاب، بر سرعت بلعیدن این غول افزوده شد. به طوری که تنها در دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی معادل شش برابر تمامی دورانهای قبلی دوره انقلاب در زمینههای مختلف توسط دولت سرمایهگذاری صورت گرفت.
5- نکته مهم دیگر درباره این بوروکراسی آن است که قدرت اثتصادی حاصل از فروش نفت برایش یک دوجین حقوق ویژه تدارک دید. از نقطه نظر سیبرنتیک میگوییم؛هر گاه سیستمی صاحب حقوقی فراتر از حقوق طبیعی خود شد (حقوق ویژه)، به دلیل آن که این حقوق ویژه جدید در کل فعالیت سازمان تعریف نشده است، (فقدان انطباق وظایف تعریف شده با ساختار سازمان) این کادرهایش هستند که از حقوق مذکور استفاده میکنند، نه سازمان در کلیت خود. بنابراین بسیار طبیعی است اگر ظهور حقوق ویژه برای این بوروکراسی به ظهور همه جانبه رانت برای کادرها فرجام یابدوبه ویژه آن که چنین جریانی درست همزمان با جدایی تبارهای اخلاقی مستوفیان از این مجموعه همراه گردید. یعنی از یک سو سیستم بوروکراسی پشتوانه اخلاقی صدها و هزارها ساله خود را از دست داد و از سوی دیگر زمینه برای بهرهگیری از رانتهای پدید آمده فراهم گردید. بیمناسبت نیست اگر جریان فساد در بیست ساله اخیر با سرعتی بسیار زیاد ظاهر گردید.
6- عامل دیگر شتابآمیز شدن جریان ساد و ظهور حقوق ویژه در سیستم بوروکراتیک به وظیفه جدیدی مربوط میشود که به این سیستم محول گردید. این وظیفه که خود حاصل سیاسی شدن فرهنگ بود مبتنی بر تمرکز در مقولهای بود که ذاتا ضدتمرکز است و آن فرهنگ است. با تغییر بنیادین نگاه به فرهنگ یعنی تبدیل آن از یک منبع زاینده به یک وسیله، به ناچار اقتصاد و سیاست نیز باید هممتمرکز میشدند و هم در دستان نظام بوروکراتیک قرار میگرفتند. بنابراین هر نوع جریان خصوصیسازی یا جریان تفرق و ایجاد رقابت و تکثر در اقتصاد، خود بهخود از طریق فشار حاصل از ضرورت تحرک متمرکز در فرهنگ خنثی شده و بیاثر میگردید و میگردد. بنابراین امکان حرکتهای توسعهای در اجتماع بسیار پایین آمد و در عوض بر قدرت نام بوروکراتیک به طرز حیرتآوری افزوده شد. به طوری که این نظام تقریبا به تمامی حوزههای زندگی شخصی پای گذارد.
اکنون آقای احمینژاد میخواهد با چنین غول خود ساختهای روبهرو شود. او هیچ چارهای ندارد مگر آن که برای مقابله با آن به موارد زیر توجه کند. اینان عبارتند از:
1- نگاه مجدد به مقولات سه گانه فرهنگ، اقتصاد و سیاست و قبول این اصل که نمیتوان در حالی که در فرهنگ تمایل به حرکت متمرکز وجود دارد، در اقتصاد و سیاست تحرکی غیرمتمرکز و زایا پدید آورد.
2- نگاه به ساختارهای حقوقی و به ویژه حقوق ویژه نظام دیوان سالاری فعلی و اصلاح جدی آنها
3- اصلاح جریان واژگون اقتصاد سیاسی به طوری که به جای آن که از طریق مصرف دلارهای نفتی، قدرت از بالا به پایین ریزش کند. از طریق زایش ارزش افزوده اقتصادی و استفاده از بازخورد امنیت- مالیات قدرت از پایین بسوی راس هرم به حرکت درآید.
4- توجه به این اصل مهم که فساد موجود در سیستم دیوانسالاری کشور را نمیتوان بدون مقابله با زمینههای زایش آن که همان تمرکز بیش از حد حقوق ویژه در سازمانهای دولتی است، از بین برد. بنابراین هر نوع حرکت نظارتی برای مقابله با فساد باید متناسب با برنامههایی باشد که موجب تعدیل حقوق مذکور شوند.
5- و سرانجام ضرورت توجه بسیار جدی به نهاد اصلی توسعه کشور، یعنی همان نهاد حاصل تعامل مالیات-امنیت است. بدون چنین نهادی امکان گذر از سیستمهای متکی به دلار نفتی به سیستمهای متکی به ارزش افزوده اقتصادی میسر نخواهد شد.
به ویژه در مورد جریان خصوصیسازی باید توجه داشت که هدف این جریان اصلاح ساختار اقتصاد توسعهای کشور است و نه صرفا نوعی انتقال این سازمانها به گروهی دیگر. بنابراین لازم است تمامی برنامههای اصلاحی حول فعال کردن بازخورد امنیت-مالیات صورت بگیرند.
نتیجه نهایی اینکه تحقق هر نوع جریان توسعه بدون اصلاح نظام بوروکراتیک و رشد سرمایههای درونزای ثروت و علم غیرممکن میباشد. پس همان به که نقش تاریخی خود برای آفرینش جریان توسعه را از طریق این دو روند و تحقق جدی آنها دنبال کنیم.
نشریه: مدیریت آذر و دی 1385