آخرین خبرها

خصوصی سازی خروج از بن بست صنعت و اقتصاد یا بن بست دیگر؟!

نوشته ای که پیش رو دارید بخشی از گفتگوی با محسن قانع بصیری، علی محمد بنکدارپور، مرتضی بهشتی، تقی کبریت ساز توکلی، سید حسین سلیمی با مصاحبه کنندگی جهانگیر بلوچ در مجله گزارش است که با عنوان: «گزارش ویژه: خصوصی سازی خروج از بن بست صنعت و اقتصاد یا بن بست دیگر؟!» (مجله:«گزارش» آذر 1372 – شماره 33 و 34 (‎7 صفحه – از 8 تا 14) منتشر شده است:

گفتگو با محسن قانع بصیری:
بحث خصوصی سازی به نظر من یک بحث استراتژیک است یک بحث بسیار مهمی است. اگر نگاهی به تاریخ رشد بخش خصوصی در ایران بیندازیم میبینیم که بخش خصوصی در ایران «رشد ابتر» داشته چرا که ما اقتصادی وابسته به مواد خام پیدا کردیم و در نتیجه دولت ثروتمند شد و به دنبال قدرت اقتصادی قدرت سیاسی پیدا کرد که مزید بر علت شد. بویژه بعد از انقلاب مشروطیت و بعد هم کودتای ۱۲۹۹ رضاخان میبینیم که داور و همفکرانش بر سرمایه دولتی را مطرح کردند و به دنبال آن دیدیم که مدرنیزم هم از سوراخ دولت وارد جریان کار شد. بازار به فضای بسته خود رفت و دولت شروع کرد. به یک سلسله سرمایه گذاری در احداث کارخانجات صنعتی.

با توجه به این که اقتصاد ما هم تدریجا به نفت متکی میشد جریانی را به وجود آورد که در کنار رشد سرسام آور کارخانجات دولتی آن هم در بهترین شرایط بخش خصوصی ما بیشتر از بیست درصد نقش نداشت ما در خاطرات علم میخوانیم وقتی که با برژنف روبه رو می شود به او می گوید: «شاه نا از شما سوسیالیست تر است چون ما همه چیز را ملی کرده ایم». این بیان و این طرز تفکر همه چیز را آشکار می سازد .ما در تمام متون بعد از سال ۱۳۳۲ بویژه در متون روشنفکری هیچ جا نمی بینم که سرمایه را با «کار» ارزیابی کرده باشند به همین دلیل هم در تمامی آن دوران سرمایه به صورت نگاه ضد ارزش ظاهر شده بود و حتی کارها هم ضد ارزش شده بود و ادای جمله عمله به عنوان یک فحش تلقی می شد.

بنابراین تجسم و قضیه خصوصی سازی بعدهای مختلفی دارد یکی این که خصوصی سازی یک امر صرفا اقتصادی است و بعد هم بعد سیاسی و بعد ارزشی و فرهنگی آن.
بنابراین تجسم و قضیه خصوصی سازی بعدهای مختلفی دارد: یکی این که خصوصی سازی یک امر صرفا اقتصادی است و بعد هم بعد سیاسی و بعد ارزشی و فرهنگی آن

اما بعد بسیار مهم خصوصی سازی به وضعیت جهانی و جایگاه توسعه ما در این وضعیت بستگی دارد.

شما اگر به خصوصی سازی بعد از انقلاب صنعتی و رشد اتوماسیون در کشورها صنعتی نظری بیفکنید، می بینید ارتباطی که بین کشورهای صنعتی به وجود آمده ارتباط بخش خصوصی با بخش خصوصی است. ولی از همان زمانی که مارکوپولو به عنوان یک فرد «پیامده سیاسی» وارد جهان سوم می‌شود وضع دگرگون می‌گردد و جریان تازه یی را به حرکت میاندازد. سرمایه داری دولتی و رشد سرمایه گذاریهای دولتی در جهان سوم بویژه آن کشورهایی در جهان سوم که منابع خام قوی داشتند به این منجر میشود که رابطه دیگری بین کشورهای جهان سوم و جهان صنعتی پدیدار گردد رابطه دولت و دولت درست برخلاف رابطه یی که در کشورهای صنعتی بین سرمایه دار صنعتی و سرمایه دار صنعتی بود دولت ثروتمندی بود که قشر متوسط مصرفی را در این کشورها گسترش میداد و خود سرمایه دار صنعتی هم به قشر متوسط وابسته میشد و تدریجا رابطه بین سرمایه دار صنعتی با نیروی کشاورزی قطع شد کشاورزی که ارزش افزوده ایجاد میکند و باید بزرگترین مشتری سرمایه دار صنعتی باشد ولی کسی مشتری صنعت ما شد که قشر متوسط بود و وابسته به سوبسید دولتی و فقط با دریافت سوبسید دولتی هم میتوانست قدرت خرید پیدا کند. یعنی سرمایه دار صنعتی ما هم آلوده به قشری شد که آن قشر هم قدرت خرید خودش را از طریق سوبسید دولتی به دست می آورد.

از سوی دیگر نوع مبادله هم دگرگون شد. اگر سابق بر این کشورهای صنعتی مبادله کالا با کالا صورت می گرفت یا دانش یا کالا یا تکنولوژی با کالا در جهان سوم بویژه آن کشورهایی که مواد خام قوی تری داشتند مواد خام خود را با کالاهای صنعتی مبادله میکردند بنابراین بخش خصوصی، بخش «ابتر» بود و این ابتر ماندن به آنجا کشید که روشنفکرانی هم که در جهان سوم به وجود آمدند، الزاما به دولت وابستگی پیدا کنند چون اینها از متن و درون بخش خصوصی بیرون نیامده بودند تا بتوانند دید بخش خصوصی را ترویج کنند به همین سبب یک نظام ضد ارزشی پدیدار گردید که سرمایه را به صورت یک ضد ارزش به نمایش گذاشت.

تا روزی که نفت داشتیم
بگذارید یک مساله دیگری را عنوان کنم ما تا روزی که نفت داشتیم و خوب هم فروش می رفت و در مقابل پول آن مواد اولیه و کالای ساخته شده وارد می شد. نه به این موضوع فکر کند و بتواند یک نوع تئوری اقتصاد سیاسی را برای خودش دست و پا کند. اما وقتی که ارزش نفت پایین آمد یا به کلام آوردند. ناگهان دولت های جهان سوم متوجه شدند که حتی نمیتوانند این سوبسیدی را که به قشر متوسط می پرداختند باز هم ادامه بدهند و پرداخت کنند.

از آن طرف هم طبیعی بود که سرمایه دار صنعتی ما نتواند مشتری خود را پیدا کند چون همین قشر متوسط «سوبسید بگیر، مشتری اصلی او شده بود. بنابراین خصوصی سازی در شرایطی مطرح میشود که بعد اقتصادی آن روشن است چرا که درآمد نفتی دولت به تدریج کم میشود و نمیتواند مثل گذشته سوبسید قشر متوسط را تعهد کند و در نتیجه باید در ارتباط خود با بخش خصوصی از مقوله دیگری و با دیدگاه دیگری روبرو بشود و نظامهای مدیریتی و صنعتی را تصحیح و اصلاح کند. اما این هم کافی نیست بلکه آن چیزی که لازم و کارساز هست آموزش تئوری اقتصاد سیاسی برای بخش خصوصی «بودن» است. یعنی بخش خصوصی ما باید آن بخشی باشد که بتواند در رابطه خودش با دولت تجدید نظر کند و دولت هم باید متوجه باشد که یا از دست دادن آن نیروی اقتصادی که از درآمدهای نفتی ما تشکیل شده بود، حالا به دنبال آن است که به مالیاتهای حاصل از تولید اتکاء پیدا کند تا از قدبت سیاسی خودش متناسب با این وضع «تعریف تازه تری داشته باشد.

اگر این تعریف صورت نگیرد اگر از ریشه در بخش خصوصی تشکل ها و اجتماعات قدرتمند و متنفذی پیدا نشود و اگر پدیده اقتصادی بخش خصوصی را در ارتباط با پدیده سیاسی نبینیم خصوصی سازی موفق نخواهد شد.

ما در حقیقت زمانی میتوانیم یک برنامه خصوصی سازی را به اجرا بگذاریم که توجه داشته باشیم بخش خصوصی کشور ما که به ریسمان دلارهای نفتی آویزان بود هر قانونی را که دولت برای خودش به تصویب می رسانید خیلی ساده میپذیرفت چون از محل همان قانون و مقررات درصد کوچکی هم نصیب آن می گردید و ما به همین سبب است که باید در تمام قوانین خودمان در ارتباط با بخش خصوصی تجدید نظر کنیم.

ما در این ۱۰-۱۲ ساله اخیر و با اقتصاد متمرکزی که داشته ایم برخلاف جریان طبیعی اقتصاد جهانی شنا کرده ایم و حالا که میخواهیم حرکتی معکوس گذشته داشته باشیم حالا که میخواهیم به بخش خصوصی بگوییم بیا در صنعت یا کشاورزی یا سایر رشته های تولیدی سرمایه گذاری کن باید از ابعاد حقوقی قضایی و سیاسی اقتصادی و فرهنگی و ارزشی قضیه تجدید نظر کنیم.

کمی فکر کنیم در گذشته در آن زمانی که سرمایه دار در این مملکت ضدارزش شناخته شده بود اگر میخواستند سرمایه دار را به عنوان یک انسان خوب توی کارهای تبلیغاتی خودشان نشان بدهند، چگونه نشان می دادند؟ در اصطلاح آن روزها سرمایه دار یک مفلوک…