مدیریت از نیروی ثبات تا تغییر

می توان مدیریت را علم رابطه میان ثبات و تغییر در عرصه سازمانهای کار تعریف کرد. در مدیریت همواره با دو هسته متضاد و پارادوکس روبروییم. از یکسو هدف کار همواره با پدیده ای به نام تغییر روبرو است و از سوی دیگر امنیت و ثبات یکی از بایست های مهم مدیریت است. هر مدیری به ناچار باید با این دو هسته متضاد آشنا شده و روبرو گردد تا بتواند استراتژی و تاکتیک های خود را پیاده کند. مدیرانی هستند که فکر می کنند این دو مقوله جدا از یکدیگر هستند. آنها نمی دانند به ناچار با بحران های حاصل از جدال این دو نیرو روبرو خواهند شد. حتی در حیات هم چنین نیست، پس چگونه می توان در قلمرو روابط اجتماعی این دو مقوله را از یکدیگر جدا کرد.

در قلمرو حیات، عناصر و اتم ها همان هسته های ثبات را تشکیل می دهند. اما، همین عناصر در هنگام ترکیب با یکدیگر میدان هایی از تغییر پدید می آورند که حیرت انگیز است. شاید تنها 10 و اندی از یکصد عناصری که در طبیعت وجود دارند، از طریق ترکیب با یکدیگر چنین تنوع حیرت انگیزی از تغییر پدید آورده اند. پس همان عناصری که بنیاد ثبات را در حیات پدید می آورند، در اثر ترکیب نیروی تغییر را هم به نمایش می گذارند.

در قلمرو روابط اجتماعی نیز چنین است، با این تفاوت که میدان های تغییر بسته به ظرفیت و تعداد عناصر ثباتی که وارد میدان ارتباط و مبادله می شوند، می توانتد روندی از نبروهای ضعیف تا قوی خود را به نمایش گذارتد. به عبارت دیگر در قلمرو سازمان های کار آنچه که میدان ثبات را پدید می آورد، جبری است که عناصر ثبات با خود حمل می کنند و همین عناصر آنگاه که خود را در میدانی از سیستم های ارتباطی و مبادلاتی قرار دهند، همان جبر به نیروی رهایی بخش حرکت برای زایش تبدیل می شود.

بگذارید مثالی بزنیم، چرخ دارای قوانینی است که ذاتی چرخ است. اینان عناصر ثبات چرخ اند. اما هنگامی که چرخ را در میدانی ارتباطی مثلاً به عنوان جزئی از گاری و یا اتوموبیل قرار دهیم، آنگاه نیروی تغییر آن به حرکت در می آید و ظاهر می شود. پس برای هر مدیری شناخت قابلیت ها و ضعف های هر یک از کارکنان می تواند زمینه ای را فراهم سازد که آنها را در یک سیستم ارتباطی و مبادلاتی در سازمان کار خود فعال کرده و از همان اجزا نیروی توسعه را به وجود آورد. و صدالبته تفاوت مهم جامعه انسانی با دیگر اشکال طبیعت در آن است که نیروهای تغییر و ثبات بر یکدیگر اثر گذارده و میدان های خود را تغییر می دهند.

در مثالی دیگر می توانید به جاذبه دقت کنید که ذاتی ماده است. اما همین جاذبه آنگاه که در مجموعه ای به نام هواپیما دیده شود، نیروی رهایی بخش پرواز را پدید مبآورد. از نقطه نظر شناختی هیچ ضعفی در انسان ها نیست که نتوان آن را در روابط ویژه خود تبدیل به قدرت تغییر نکرد تنها هنر یک مدیر در همین تبدیلات است. یک مدیر کارآفرین همین فرآیندهای تبدیلی را ردیابی کرده و بر نیروی تغییر سازمان خود می افزاید و میدان را برای تبدیل ضعف به قدرت فراهم می کند.

می شناسیم مدیرانی که فکر می کنند باید افراد ضعبف را کنار گذارده و افراد قدرتمند را به کار گرفت. آنها نمی دانند که آنچه قدرت نیروهای انسانی را در سازمان کار آشکار می سازد، نه در قابلیت های فردی آنها بلکه در چگونگی به کارگیری آنها است. البته اگر مدیری بتواند چنین کند می تواند توقع داشته باشد که آن قابلیت ها آشکار شوند. اما اگر مدیری نتواند زمینه های آرایش این نیروها را در ارتباطات و مبادلات دریابد، حتی قوی ترین نیروها هم بی اثر شده و همان نیروهای مثبت از خود اثری منفی بروز خواهند داد.

پس میدان تحرک توسعه میدانی است میان شناخت خصوصیات فردی کادرها و فعال کردن آنها در آرایش نیروها. آنچه که یک مدیر باید انجام دهد، همین شناسایی ها و کاربردها است. او تا قابلیت ها و ضعف های کادرهایش را نشناسد، قادر به تدوین استراتژی توسعه سیستم خود نخواهد شد. در نتیجه کوشش می کند همواره در حاشیه رویدادهای کار حرکت کرده و ضعف های خود را مخفی نماید.

یک مدیر کارآفرین به تنها چیزی که می اندیشد استفاده از موقعیت ها و نیروها است او نه در پی انتقام است و در حسرت نداشته ها، او در پی آشکارسازی نیروهایی است که خود گمشدگان دریای ناآشنایی اند. او ضعف ها را به قدرت و قدرت ها را از طریق شناخت فوق به نیروی تغییر بدل می سازد.

مخلص کلام اینکه، هر انسانی آنگاه که در خود فرو می رود تنها با جبرها آشنا می شود و در مقابل آنگاه که از در خود به حوزه روابط اجتماعی گام می گذارد، در صورت توان زایش آگاهی، همان جبرها به نیروی رهایی بخش تغییر بدل می شوند. پس جامعه ای که از ضعیف بودن نهادهای اجتماعی برای ارتباطات و تبادلات انسانی رنج می برد، به جامعه ای تقدیری تبدیل می گردد و قدرت تغییر خود را از دست داده یا ضعیف می کند. این یک اصل کیهانی نیز هست، نگاه کنید در میدانی که از آغاز انفجار بزرگ پدید آمد.

در آغاز یعنی در 13 و اندی میلیارد سال پیش در لحظاتی بسیار کوتاه پس از انفجار بزرگ تنها چهار ذره بنیادین پدید آمدند، سه کوآرک و یک الکترون. سپس اینان اتم های هیدروژن را در اثر آرایش خود ساختند. این اتم ها بادر هم فرورفتگی خود در قلب ستارگان یا نگاح با یکدیگر اتم های سنگین تر از هیدروژن را پدید آورند، نزدیک به یکصد اتم مختلف، آنگاه همین اتم ها در آرایش های مختلف و متنوع ملکولی خود، سیاراتی چون زمین را پدید آوردند.

در زمین شرایطی پدید آمد که پیچیده ترین اشکال ارتباطی میان اتم هایی مشخص ژن و سلول ها را پدید آورد تا حیات در آخرین زنجیره خود با انسان روبرو شد.

انسان بود که توانست نیروهای فردی خود را در عرصه ارتباطات اجتماعی به زبان و آگاهی عقلایی بدل کند. اگر انسان زیست اجتماعی را تجربه نمی کرد هیچگاه خصوصیات درونی اش به قابلیت های متنوع زایش بدل نمی شدند.

زیان و تکنولوژی خود محصول همین تبدیلات است و هر دو توانستند میدانی از آگاهی ها و به کارگیری آنها را در عرصه روابط آزاد اجتماعی به وجود آورند. همواره نیروی تغییر از نطفه های کوچک ارتباطی شکل می گیردو سپس در عرصه اجتماعی صورتی عام پیدا می کند.

مسدود شدن نهادهای آزاد اجتماعی به معنی مسدود شدن دریچه های توسعه است. پس بی دلیل نیست که دموکراسی را هنر صیانت از اقلیت ها تعریف می کنند نه تسلط اکثریت بر اقلیت، اقلیت اکثریت را به نقد می گیرد چرا که اکثریت همواره تمایل بر تکرار دارد و بدون وجود اقلیتی نقاد و زاینده نمی تواند توسعه را تجربه کند.

مجله مدیریت – پیاپی ۱۷۸ (فروردین و اردیبهشت ۱۳۹۴)