کسی می آید

 کسی می آید و من می ترسم

از حجم سنگین کینه ها

از شهوت خونین دشنه ها

در ناتوانی لحظه های بی بوسه بی عشق

می ترسم

کسی می آید و من

از روز ابری ناتوان از باران

می ترسم

کسی می آید و من

از تجربه حقیرانه دستانم

در یورش نابگاه آرزوها

از تنهایی کاسه ای تهی از آب

در سراب شنزار های فراموشی

می ترسم

مرا بخوان تا در تاریکی این شب های حول

چراغ حسرت خواسته ای نافرجام را

بر دستان اراده ات بگذارم

مرا بخوان

تا شوق بوسه غارنشین را

بر لبان رهایی کلمات بنشانم